گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی
جلد دوم
گفتار هشتم جستجوئی برای یافتن پایه‌های علمی نظام آبیاری و شیوه احداث قنات در ایران‌





اشاره

وضع موجود مقنیان* نوشته ابو ریحان* دانش آب‌یابی و كهریزكنی ایرانی همچون زادگاهی برای هندسه عربی* مهندس را در فارسی چه می‌گفته‌اند؟* نوشته‌ای كه باید با دقت خواند* علومی كه می‌بایستی دبیران دیوان در زمینه آب و آبیاری بدانند* كتابی كه باید به درستی شناخت* نقطه‌ای كه نابه‌جا افتاد و آثاری كه از آن برخاست* چگونه كرجی به هویت اصلی خویش بازگشت* مقاله‌ای در الدراسات و مقدمه‌ای بر آن.
پس از آنچه درباره نظام آبیاری ایرانیان و قدمت تاریخی آن در ایران و شیوه احداث قنات، كه محققان تاریخ و صاحب‌نظران در این حرفه و فن آن را شیوه‌ای دقیق و هوشمندانه خوانده‌اند، گذشت طبع كنجكاو خودبه‌خود در پی آن خواهد رفت كه با بحث و جستجو هرچند به اجمال هم باشد به برخی از
ص: 122
اصول علمی و روشهای هنری كه ایرانیان در دورانهای قدیم برای راه‌یابی به چنان شیوه یا شیوه‌هائی به كار می‌بسته‌اند دست یابد زیرا این خردپذیر نیست كه چنان نظامی دقیق در چنان دورانی طولانی در چنان قلمروی گسترده همچنان فعّال و مورد استفاده باشد ولی بر پایه معرفتی صحیح و اصول و قواعدی ثابت استوار نباشد. بازتابهائی هم كه از آن نظام در تاریخ‌ها و منابع معتبر قدیم منعكس شده و آثاری كه از آن بر جای مانده جز این را نمی‌رسانند. و مراد از پایه‌های علمی نظام آبیاری هم در این‌جا همین اصول و قواعد ثابت است.

مقنّیان در وضع موجود

و از آنجا كه مقنّیان و كسانی‌كه بر طبق سنّت قدیم با آب و آبیاری سروكار دارند در وضع موجود مهارتهای لازم را در حرفه خود از راه تجربه‌های عملی و به اصطلاح زبان به زبان به دست می‌آورند نه از راه درس و كتابت كه معمولا نه خود با آن آشنا هستند و نه چنین نوشته‌هائی در اختیار دارند.
و این امر ممكن است این توهّم را پدید آورد كه شاید وضع موجود امتداد طبیعی وضع قدیم آن است كه همواره بدین‌صورت و از قلمرو علم و كتابت بركنار بوده است. و دلائل موجود كه پس از این بدانها اشاره خواهد شد نه‌تنها چنین توهمی را تأیید نمی‌كند بلكه خلاف آن را می‌رساند، از این‌رو شاید مناسب‌تر آن باشد كه برای پرهیز از شتاب در داوری وضع موجود را نه همچون یك امتداد طبیعی از وضع قدیم آن بلكه همچون عارضه‌ای به یادگار مانده از یك دوران جهل و بی‌خبری كه قرنها بر این مرزوبوم سایه افكنده و هنوز هم از بسیاری جاها سایه برنچیده است به حساب آورد و برای وصول به نتیجه‌ای نزدیك‌تر به واقع به بررسی همه‌جانبه آن پرداخت.

نوشته ابو ریحان‌

این‌كه مردمی در اثر عواملی زیان‌كار و ویران‌گر از دوران علم و آگاهی و نوشته و كتابت با كندی یا شتاب به دوران جهل و بی‌سوادی بیفتند در تاریخ نه بی‌سابقه است و نه كم‌نظیر. شاید بهترین و روشن‌ترین نمونه آن را در نوشته ابو ریحان بیرونی بتوان یافت و آن‌هم در جائی
ص: 123
كه آن دانشمند خوارزمی ویرانگریهای قتیبة بن مسلم باهلی را در خوارزم یعنی زادگاه و زیستگاه خودش شرح داده و آثار ناگوار آن را بر تاریخ و فرهنگ موطن خویش به روشنی باز نموده است.
وی در كتاب الآثار الباقیة در این‌باره شرحی نوشته كه بدین‌گونه ترجمه می‌شود «1»: «چون قتیبة بن مسلم باهلی نویسندگان اهل خوارزم را هلاك كرده و هیربدان آن‌ها را كشته و كتابها و نوشته‌های آنها را سوزانیده بود. مردم خوارزم هم امّی و ناآشنا به خط و سواد بار آمدند و هرچه را هم كه برحسب نیاز می‌گویند همه از روی حافظه است.» و در جای دیگر از همین كتاب كه به سفر دوم قتیبة به خوارزم اشاره كرده چنین نوشته است «2»: هنگامی كه قتیبه بار دوم خوارزم را كه مردمش نافرمان شده بودند گشود اسكجموك را به فرمانروائی آنها بگمارد و تاریخ آنجا هم به شیوه مسلمانان به هجری تغییر یافت و چون قتیبه پیش از این كسانی را كه خط خوارزمی نیكو می‌دانستند و از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و علم خود را به دیگران می‌آموختند نابود ساخته و آثار آنها را هم به كلّی از میان برده بود، از این‌رو اخبار آنجا آن‌چنان پوشیده ماند كه به هیچ روی نمی‌توان به شناخت حقایق بعد (؟) «3» از اسلام آنجا راهی یافت.
______________________________
(1). عبارت بیرونی چنین است: «ثمّ لمّا كان من اهلاك قتیبة مسلم كتبتهم و قتله هرا بذتهم و احراقه كتبهم و صحفهم بقوا امّیین یقولون فیما یحتاجون الیه علی الحفظ ...» الآثار الباقیة، ص 48.
(2). عبارت بیرونی در این مورد چنین است: «و لمّا فتح قتیبة بن مسلم خوارزم المرّة الثّانیة بعد ارتداد اهلها ملّك علیهم اسكجموك ... و انتقل التّاریخ الی الهجرة علی رسم المسلمین. و كان قتیبة اباد من یحسن الخطّ الخوارزمیّ و یعلم اخبارهم و یدرّس ما كان عندهم و مزّقهم كلّ ممزّق فخفیت لذلك خفاء لا یتوصّل معه الی معرفة حقایق ما بعد (؟) عهد الاسلام به ...» (الاثار الباقیة، ص 35 و 36.
(3). علامت سؤال برای بیان تردیدی است كه برای من در صحت این كلمه (بعد) حاصل شده. هر چند تاكنون هیچ‌یك از صاحب‌نظرانی كه به این عبارت بیرونی مراجعه‌ای داشته‌اند بدان توجهی نكرده‌اند ولی همه‌چیز در این عبارت دلالت بر این دارد كه در این كلمه تحریفی روی داده و اصل آن قبل بوده نه بعد. زیرا بیرونی در این‌جا در بیان این مطلب است كه پس از آن كه قتیبه دانشمندان و هیربدان خوارزم را كشت و كسانی را هم كه خط خوارزمی می‌نوشتند و
ص: 124
پس از این دوران دوره‌های دیگری هم بر تاریخ این سرزمین گذشته‌اند كه چنین آثار زیانباری بر فكر و فرهنگ همه یا بخشی از مردم آن داشته‌اند كه معروف‌ترین آنها دوران مغول است كه درباره آن زیاد گفته و نوشته شده ولی
______________________________
آنهائی را هم كه اخبار گذشته آنجا را می‌دانستند و معلّمانی را هم كه آن معلومات را به دیگران می‌آموختند همه را نابود ساخت و تاریخ قدیم آنها هم به هجری اسلامی تغییر یافت، اخبار آنجا هم پوشیده ماند. و مسلّم است كه آن اخباری كه پوشیده مانده همان اخباری بوده كه می‌بایستی به وسیله همان دانشمندان و هیربدان و نویسندگان و معلّمان قدیم خوارزم كه قتیبه همه را كشته بود به آیندگان منتقل شود یعنی اخبار پیش از اسلام آنجا نه اخبار بعد از اسلام آنجا كه از وقتی شروع می‌شد كه آن گروه آگاهان و فرزانگان دیگر در این جهان نبودند.
و جای آنها را قتیبه و یاران او گرفته بودند كه همه هم سرزنده و خبرساز بودند و برای دانستن اخبار آنها و اعقاب آنها نیازی به آن فرزانگان قدیم نبود.
و این هم گفتنی است كه با این كه استاد فقید جلال الدین همائی در مقدمه پرباری كه در شرح‌حال ابو ریحان بر كار عالمانه خود تصحیح و تحقیق كتاب التفهیم افزوده همین معنی را در ترجمه عبارت بیرونی آورده ولی باز این نكته یعنی تحریف قبل به بعد از نظر تیزبین آن مرحوم پوشیده مانده است. شاید بهتر باشد كه برای توضیح بیشتر این مطلب عین عبارت آن استاد هم در این‌جا نقل شود: «بیرونی از قتیبة بن مسلم باهلی كه فاتح خوارزم بود با لحنی نفرت‌آمیز و زبان و بیانی كه حاكی از كمال تأثّر و تألّم درونی اوست حكایت، و با تلویحی ابلغ از تصریح رفتار او را تقبیح می‌كند كه بی‌رحمی و تباهكاری را از حد بدر برد؛ چرا كه پس از فتح خوارزم جمیع دانشمندان و هیربدان و اهل خط و سواد را بكشت، و كتب و صحایف و نوشته‌ها همه را بسوخت، چنانكه اهالی خوارزم پس از آن حادثه مانند اعراب جاهلی امی عامی شدند و از آن پس هرچه می‌گفتند از حفظ و نقل از زبان به زبان بود، و به همین‌سبب تمدن و فرهنگ اصیل قدیم خوارزمی از میان رفت و چندان اثر و خبر صحیح بهتری از آن به دوره‌های بعد از اسلام نرسید (التفهیم، لاوائل صناعة التنجیم، چاپ دوم، تهران، 1362، ص 68) و آنچه از نظر آن استاد به دور مانده این است كه این معنی در صورتی از عبارت بیرونی مفهوم می‌گردد كه پایان آن بدین‌صورت باشد. «... فخفیت لذلك خفاء لا یتوصّل معه الی معرفة حقایق ماقبل عهد الاسلام به» و عبارت كنونی الاثار الباقیة بدین‌صورت نیست. این هم ناگفته نماند كه نویسنده این سطور هم هنگامی كه سالها پیش از این در جائی درباره نابود شدن قسمتی از آثار ایرانی در حمله عربها به همین نوشته بیرونی اشاره كرده و قسمتی از آن را از همین چاپ كتاب الآثار الباقیه كه هم‌اكنون مورد مراجعه است نقل كرده بودم به این تحریف توجه نداشته و از آن ذكری نكرده‌ام. (ن. ك. فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدّن اسلام و عرب، چاپ اول تهران 1323 ه. ش. ص 22- 23).
ص: 125
كمتر به دوره‌های پیش از آن یعنی دوره‌هائی كه پس از دوره شكوفائی علم و اندیشه در جهان اسلام بر این مرزوبوم گذشت و مقدمات انحطاط فكری و فرهنگی را در آن زمان كه خود پیش‌درآمدی برای دوران مغول بود فراهم ساخت توجه شده. با آن كه توجه به آن دوره‌ها و شناخت علل و عواملی كه چنان اثری از خود بر جای گذاشتند برای راه‌یابی به ریشه‌های تاریخی آن انحطاط عام و شاملی كه در دوران مغول همه‌گیر شد و آثار آن تا امروز هم هنوز در برخی از جوامع كنونی باقی مانده است كمال ضرورت را دارد. و به‌هرحال چون در این باره هم پیش از این در جای دیگر مطالبی هرچند به اجمال ذكر شده در این‌جا تنها به یادآوری آن اكتفا می‌شود «1».
این توضیح با آن‌كه كمی به تفصیل گرائید از آن‌رو لازم آمد تا هم دوره‌های مختلفی كه به تناوب بر این مرزوبوم گذشته و اثری كه بر تاریخ آن گذاشته‌اند تا حدی شناخته شوند و هم این نكته در پایان آن یادآوری شود كه آنچه در این جستجو كه برای یافتن پایه‌های علمی نظام آبیاری و شیوه احداث قنات مورد مراجعه بوده طبعا آن دسته از مآخذ معتبر تاریخی بوده است كه مطالب آنها یا حكایت از وضع این حرفه و فن در ایران پیش از اسلام داشته و یا به دوران شكوفائی علم و اندیشه در جهان اسلام بازمی‌گردد و در هردو حال پیش از دوره‌های انحطاط اندیشه و علم در این دیار است. و به همین‌سبب در آنها از نظام آبیاری و شیوه احداث قنات همچون حرفه و فنی دارای اصول و قواعدی كه باید آنها را به درس آموخت و دانش و هنری كه در تاریخ علوم اسلامی یادگار نمایانی از خود به جای گذاشته است یاد می‌شود.
***______________________________
(1). و آن گفتاری است از نویسنده این سطور با عنوان «سیر اندیشه و علم در جهان اسلام تا زمان ابو ریحان و پس از آن» كه در كتاب یادنامه بیرونی كه مجموعه‌ای است از سخنرانیهای فارسی كه در سال 1352 ه. ش. به مناسبت هزارمین سال ولادت ابو ریحان بیرونی به وسیله شورای عالی فرهنگ و هنر در بهمن‌ماه 1353 در تهران انتشار یافت، از صفحه 1- 25 آن به چاپ رسید.
ص: 126

نظام آبیاری ایرانی همچون زادگاه هندسه عربی اسلامی‌

خوارزمی كه پیش از این هم درباره دیوان كستبزود از كتاب مفاتیح العلوم او مطالبی مفید و راه‌گشا نقل شد در همان كتاب درباره صناعت آبیاری هم مطالبی همچنان مفید و راه‌گشا آورده كه چون هم خود او در این زمینه از آگاهان صاحب‌نظر بوده و هم آنچه در این‌باره نوشته است تا حدی جامع و گویا است از این‌رو این مطلب را با نوشته او و با توضیحی كوتاه و مختصر درباره كتاب او آغاز می‌كنیم:
خوارزمی كتاب خود را كه فرهنگنامه مختصری از علوم و معارف عصر خود او است به دو بخش كرده و هربخشی را مقاله نامیده. مقاله اول را به علوم شرعی و معارفی كه زمینه عربی اسلامی دارند اختصاص داده و مقاله دوم را به دانشهائی كه آنها را علوم العجم خوانده است. یعنی دانشهائی كه از ایران و یونان و هند به عربی راه یافته و از آن جمله این‌ها را برشمرده است: فلسفه، منطق، طبّ، حساب، هندسه، نجوم، موسیقی، حیل (- فیزیك)، كیمیا (- شیمی). و از مجموع این دانشها در این‌جا تنها از یكی از آنها یعنی هندسه كه زادگاه آن همان دانش آبیاری ایرانی بوده است سخن می‌رود.
در مفاتیح العلوم هندسه چنین تعریف شده: این صناعت را در یونانی جومطریا می‌خوانند و آن صناعت مساحت كردن است. ولی هندسه كلمه‌ای است فارسی معرّب. و فارسی آن اندازه است. خوارزمی اندازه را به عربی مقادیر معنی كرده و از گفته خلیل (- یكی از ائمه لغت عربی) آورده كه مهندس كسی را گویند كه مجرای قناتها و جاهائی را كه باید كنده شوند اندازه می‌گیرد (- یقدّر) و این كلمه از هندزه مشتق شده و آن فارسی است و زای آن به سین بدل شده زیرا در كلام عرب زاء پس از دال قرار نمی‌گیرد. خوارزمی این را هم آورده كه بعضی هم گفته‌اند: هندسه معرّب اندیشه یعنی فكر است ولی این درست نیست زیرا این سخن كه: «اندازه با اختر ماری باید» در نزد ایرانیان مشهور است ... گوید گاهی این كلمه (یعنی اندازه یا هندسة) به معنی اندازه گرفتن آب هم به كار می‌رود. زیرا
ص: 127
چنانكه خلیل گفته این كار هم رشته‌ای از این صناعت و جزئی از آن است.» «1»
این معنی برای هندسه بدین‌صورت كه در این كتاب آمده با كم‌وبیش اختلاف در تفصیل یا اجمال، در همه كتابهای معتبر لغت عربی، از قدیم‌ترین كتابهائی كه در آن لغت عربی به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده مانند صحاح اللغة جوهری تا كتابهای جدید لغت مانند المنجد در بیان معنی هندسه و مهندس آمده «2» و اصول آن در همه آنها تكرار شده و از همه آنها جز این برنمی‌آید كه این دانش و حرفه‌ای كه در نمود عربی اسلامی آن هندسه خوانده می‌شود در اصل برخاسته از دانش و فنی ایرانی بوده است كه چون در ایران نمایان‌ترین كاربرد آن در امر آب یاری و كندن قنات بوده از این‌رو رفته‌رفته از این نام یعنی اندازه همین دانش آب و آبیاری به ذهن می‌رسیده تا جائی كه به آن اختصاص
______________________________
(1). خوارزمی، مفاتیح العلوم، ص 202.
(2). جوهری (- اسماعیل بن حمّاد مكنّی به ابو نصر 333- 400 هجری) در صحاح اللغة چنین گفته: «هنداز معرّب اندازه است گویند «اعطاه بلا حساب و لا هنداز» یعنی بی‌حساب و اندازه به او مال بخشید. و از همین هنداز مهندز به صیغه اسم فاعل مشتق كردند. و مهندز كسی است كه مجرای قناتها، و جاهائی را كه باید برای این كار كنده شوند اندازه می‌گیرد. زای آن به سین بدل شد چون در كلام عرب زای معجمه پس از دال قرار نمی‌گیرد پس گفتند مهندس. و جوالیقی (موهوب بن احمد ابو منصور 465- 540) هم در كتاب المعرّب من الكلام الاعجمی. ص 352، و هم در كتاب تكملة اصلاح ما تغلط فیه العامة ص 41، همین معنی را آورده. و سیوطی در المزهر علاوه بر اندازه‌گیری مجرای قناتها اندازه‌گیری ساختمانها را هم بر آن افزوده و چنین نوشته «و فی الصحاح: المهندز الذی یقدّر مجاری القنیّ و الابنیة، معرّب. و صیّروا زایه سینا فقالوا: مهندس، لانه لیس فی كلام العرب زای قبلها دال.» (ج 1، ص 271). در المنجد هم با تلخیص مطالبی كه در كتب لغت قدیم آمده هندسه و مهندس چنین معنی شده «الهندسة امص» الحد و القیاس، و اصله اندازه بالفارسیة، علم یبحث فیه عن احوال المقادیر من حیث التقدیر، المهندس مقدّر مجاری القنیّ حیث تحفر الابنیة.» چنانكه ملاحظه می‌شود در این عبارت معنی مهندس كمی پریشان است زیرا معنی آن چنین است. مهندس كسی است كه مجرای قناتها را در جائی كه ساختمانها حفر می‌شوند اندازه می‌گیرد. و با كمی دقت می‌توان فهمید كه این پریشانی ناشی از تلخیص مطالب كتب لغت و كمی بی‌دقتی در تلفیق آنها است، آنچه در این‌جا در معنی مهندس آمده تا حیث تحفر، عبارت قاموس است. و كلمه الابنیة احتمالا از المزهر یا از صحاح، به روایت سیوطی، گرفته شده و چنانكه پیش از این دیدیم در آنجا الابنیة با واو به مجاری القنیّ عطف شده، و معنای صحیح آن‌هم همان است كه پیش از این گذشت.
ص: 128
یافته و همه رشته‌های آن را در مراحل مختلف آن از آب‌یابی تا آب‌رسانی و آب‌یاری و همه مهارتهای لازم را برای هرمرحله دربر می‌گرفته و از آن جمله برآورد مقدار آب ده هرقنات بوده كه آن‌هم امری دقیق و مستلزم مهارت فراوان بوده و به همین دلیل هم خوارزمی به استناد قول خلیل لازم دیده كه آن را رشته‌ای از همین صناعت بشمرد.

مهندس را در فارسی چه می‌گفته‌اند؟

همه این‌ها هرچند خیلی به اجمال و اختصار هم باشد از نوشته خوارزمی و دیگر لغت‌نویسان برمی‌آید، ولی آنچه برنمی‌آید این است كه دارنده این دانش و فن را در فارسی، پیش از آن كه اندازه به شكل عربی هندسه درآید و دارنده آن بنام مهندس خوانده شود، به چه نام می‌خوانده‌اند. چون در همه این نوشته‌ها هرجا سخن از چنین شخصی است از آن با عنوان مهندس (اسم فاعل از هندسه معرّب) یاد می‌شود نه از اندازه. آیا می‌توان انگاشت كه به قیاس اماركار كه در ایران ساسانی حسابداران را در مراتب مختلف به این عنوان می‌خوانده‌اند، و همه آنها زیر نظر ایران اماركا، كه منصبی بزرگ در دربار ساسانی بوده، به این كار می‌پرداخته‌اند «1» مهندسان را هم اندازه‌كار یا اندازه‌گیر می‌گفته‌اند؟. در لسان العرب ابن منظور و قاموس المحیط فیروز آبادی در تعریف هندسه و مهندس واژه‌ای به كار رفته كه شاید بتوان آن را اصطلاح فارسی مهندس پنداشت ولی چون عبارات آن دو كتاب و واژه‌ای كه در آنها به كار رفته مصون از تحریف و اشتباه نمی‌توانند بودند به خصوص كه ابهامی هم آن عبارات را فراگرفته، از این‌رو تا وقتی‌كه صحت آن عبارات به همین صورت با تحقیقات كافی مشخص نشده و معنای آنها مستقیم نگشته است. نمی‌توان بر آنها اعتماد نمود. «2»
______________________________
(1).Christensen ,L Iran sous les Sassanides ,p ,118 ..
(2). برای این‌كه موارد ابهامی كه در این عبارات وجود دارد و آن‌هایی كه احتمال تحریف و اشتباه می‌رود برای صاحب‌نظران مشخص شود عبارات آن دو كتاب درباره مهندس عینا نقل
ص: 129
از این‌كه خوارزمی عبارت فارسی: «اندازه با اختر ماری باید» را عینا در كلام عربی خود آورده و آن را در عربی چنین معنی كرده «ای الهندسة یحتاج الیها مع احكام النجوم» چنین برمی‌آید كه موضوع پیوستگی هندسه (- اندازه) با نجوم (- اختر ماری) در فرهنگ قدیم ایران آن‌چنان واضح و مشهور بوده كه خوارزمی این عبارت فارسی را همچون مثلی معروف و به عنوان دلیلی برای مطلب خود آورده است. غرض از اشاره به این مطلب بیان این نكته است كه مسئله پیوستگی این دو دانش به یكدیگر كه هردو هم ریشه ایرانی و فارسی دارند و كیفیت ارتباط علمی و عملی آنها كه اكنون به حكم ضرورت باید با اشاره‌ای از آن گذشت یكی از مسائل قابل بحث و تأمل در فرهنگ قدیم ایران و از موضوع‌هائی است كه درخور آن هست تا همت پژوهشگران جوان را برانگیزد و آنها را به بحث و بررسی دقیق در این زمینه وادارد. زیرا از خلال همین بحث و بررسی‌ها است كه باید افقهای تازه‌ای، هم بر روی تاریخ علوم در ایران قدیم گشود.
***______________________________
- می‌شود: لسان العرب: «المهندس المقدّر لمجاری المیاه و القنیّ و احتفارها حیث تحفر، و هو مشتقّ من الهنداز، و هی فارسیّة اصلها اوانداز» یعنی مهندس كسی است كه مجرای آبها و محل كندن قناتها را كه كجا كنده شوند اندازه می‌گیرد و این كلمه مشتق از هنداز است و آن فارسی است و اصل آن اوانداز است. و عبارت قاموس چنین است: «المهندس مقدّر مجاری القنیّ حیث تحفر و الإسم الهندسة مشتقّ من الهنداز معرّب آب‌انداز» یعنی مهندس كسی است كه مجرای قناتها را در جائی كه باید كنده شوند اندازه می‌گیرد، اسم (مصدر) آن هندسه است كه از هنداز مشتق شده و آن‌هم معرّب آب‌انداز است.
در آن‌چه تاكنون درباره اندازه و معرّب آن هندسة از كتابهای عربی نقل شد این نخستین باری است كه در این دو كتاب واژه آب را هم بر آن افزوده و تركیبی همچون اوانداز و آب‌انداز پدید آورده‌اند. می‌توان انگاشت كه چنین تركیبی در فارسی برای مهندس به كار می‌رفته چنانكه در این دو كتاب هم در ذیل كلمه مهندس ذكر شده‌اند ولی از ظاهر كلام چنین برمی‌آید كه آنرا در برابر هندسة گذارده‌اند. و درهرحال چون عبارت هردو كتاب در این مورد كمی آشفته به نظر می‌رسند قبل از فحص و بحث كافی نمی‌توان از مرز حدس و گمان گامی فراتر نهاد.
ص: 130

نوشته‌ای كه باید با دقت خواند

و آن نوشته ابن قتیبه «1» در كتاب عیون الاخبار در جائی است كه از فرهنگ دبیران دیوان و دانش‌ها و مهارت‌هائی كه می‌بایستی فراگیرند سخن می‌راند، و از جمله آنها معارفی را در همین زمینه آب و آبیاری و پل و سدّسازی و مانند این‌ها را برمی‌شمرد. این نوشته را از آن‌رو باید با دقت بررسی كرد كه ابن قتیبه آنرا از گفته ایرانیان و با عبارت «كانت العجم تقول» آورده «2» كه معمولا آن را در جائی به‌كار می‌برد كه مطلبی را مستقیما از مأخذی ایرانی نقل كرده باشد، نه از روایت راویان، و مراد از ایرانیان هم كه در این‌جا با كلمه «العجم» بیان كرده ایرانیان قدیم‌اند یعنی ایرانیان پیش از اسلام و پیش از دورانی كه ایران هم در قلمرو اسلام درآمده بوده است.
ابن قتیبه یكی از مؤلفان دوران اسلامی ایران است كه هرچند كتابهایش همه به زبان عربی است ولی به سبب شناختی كه او از كتابهای فارسی و ایرانی، كه در آن دوران هنوز در دسترس بوده‌اند، داشته و مطالبی كه از آنها نقل كرده در نوشته‌های او نشانه‌های بیشتری از آثار پیش از اسلام ایران را می‌توان یافت و كتاب «عیون الاخبار» او برای راه‌یابی به برخی از آن آثار و شناخت اجمالی مطالب آنها یكی از منابع غنی و پرمایه به شمار می‌رود. و چون نزدیك به یك قرن پیش از خوارزمی می‌زیسته و به زمان ایرانیان نزدیك‌تر و به آثار آنها
______________________________
(1). ابو عبد اللّه محمد بن مسلم معروف به ابن قتیبه، از خاندانی ایرانی است كه اصلا از شهر مرو بوده‌اند و از آنجا به عراق كوچیده‌اند، و ابن قتیبه در سال 213 در بغداد یا كوفه زاده شده و چون روزگاری دراز در دینور می‌زیسته و در آنجا منصب قضا داشته از این‌رو به دینوری معروف شده. وی پس از بازگشت به بغداد به تدریس پرداخته و تا پایان عمر همین شغل را داشته. ابن قتیبه در دوران حیات خود كتابهای بسیاری در زمینه‌های مختلف و بیشتر ادبی تألیف كرده كه فهرستی از آنها و از آنچه به وی نسبت داده شده در مقدمه كتاب عیون الاخبار چاپ «دار الكتب» مصر كه جلد اول از جلدهای چهارگانه آن در سال 1343 هجری قمری (1924 م.) چاپ شده است آمده، و از میان همه مؤلفات او مهمترین آنها از نظر اشتمال بر آثار ایرانی قدیم همین كتاب عیون الاخبار است كه در این‌جا موضوع سخن است.
(2). عیون الاخبار، ج 1، ص 44- 45.
ص: 131
آشناتر بوده «1» از این‌رو مطالبی هم كه او در همین زمینه از ایرانیان نقل كرده با همه اختصار و فشردگی آنها پرتو بیشتری بر آنچه از خوارزمی نقل شد می‌افكند و بر اطلاعات موجود در این زمینه معلومات دیگری می‌افزاید كه از نظر تحقیق در آنچه در این‌جا موضوع سخن است یعنی آب و آبیاری در ایران قدیم بسی مغتنم است.
آنچه ابن قتیبه نقل كرده از دو جهت درخور توجه است یكی از آن‌رو كه بازگوكننده وضع این نظام در دوران پیش از اسلام ایران است، و دیگر از آن جهت كه در آن فن آبیاری و رشته‌های وابسته به آن نه چون حرفه مردم عامی و امّی، بلكه همچون علمی كه دبیران دیوان برای رسیدن به مرحله كمال در حرفه خود می‌بایستی آن را فراگیرند، یاد شده و طبقه دبیران در دیوان ساسانی، هم از لحاظ مقام اجتماعی آنها كه در سازمان اداری آن زمان پس از وزیران قرار می‌گرفتند، و هم از لحاظ مقام علمی و جامعیّتی كه در این زمینه داشتند، از طبقات ممتاز و سرشناس بودند. و به سبب اهمیّتی كه این متن در مطالعات مربوط به زمینه‌های علمی این نظام در دوران ساسانی دارد در این‌جا عین عبارت ابن قتیبه نقل می‌شود و برای این‌كه مطالب آن كه به سبب افراط در اختصار كمی دور از ذهن جلوه می‌كند تا حدی روشن و نزدیك به فهم گردد پس از نقل متن توضیحی هم بر آن افزوده می‌شود باشد كه اختصار مفرط آن را تا حدی جبران كند.
كانت العجم تقول: «من لم یكن عالما باجراء المیاه و بحفر فرض الماء و المسارب و ردم المهاوی و مجاری الأیّام فی الزّیادة و النقصان و استهلال القمر و افعاله و وزن الموازین و ذرع المثلّث و المربّع و المختلف الزّوایا و نصب القناطر و الجسور و الدّوالی و النّواعیر علی المیاه و حال ادوات الصّنّاع و دقائق
______________________________
(1). آگاهی بیشتر را در این‌باره در جلد اول از كتاب «الترجمة و النقل عن الفارسیة فی القرون الاسلامیة الاولی» از نویسنده این سطور با عنوان «كتب التاج و الآیین» منتشر شده (انتشارات دانشگاه لبنان، بیروت، 1964)، چاپ دوم، تهران انتشارات توس، 1374 و اطلاعات دست اولی كه در آن كتاب درباره تاج‌نامه‌ها و آیین‌نامه‌های ساسانی، از كتاب عیون الاخبار ابن قتیبه نقل شده، خواهید یافت.
ص: 132
الحساب كان ناقصا فی حال كتابته.» «1»
در آغاز صورتی كه ابن قتیبه از چیزهائی كه به گفته ایرانیان دبیران دیوان می‌بایستی بدان عالم باشند ذكر كرده علم به روان ساختن آبها است. این همان معنی اصلی و اساسی است كه در نوشته خوارزمی برای هندسه و مهندس آمده و دیدیم كه معنی آن اندازه گرفتن مجرای قناتها و آب‌راههائی بوده كه پیش از كندن قنات می‌بایستی انجام گیرد، و مراد از آن‌هم به دست آوردن تراز زمین و مشخص ساختن مسیر نهر و شیب مجرائی بوده است كه می‌بایستی از زمینهای ناهم‌سطح بگذرد. در این صورت همراه با این شناسائی علم به كیفیت انشعاب آب از رودها و روان ساختن آن در آب‌راههای جدید نیز ذكر شده است كه مراد از آن یكی شناخت درست محلّ مناسبی بوده است در رود كه برای انشعاب برگزیده می‌شده و دیگر شناخت صحیح وسایل و مقدماتی بوده است كه برای مهار كردن آب رودخانه و روان ساختن آن در مجرای جدید می‌بایستی به كار گرفته شود، از آن نوع كه در گفتاری از همین كتاب درباره طرحهای بزرگ آبیاری در استانهای شرق دجله خواهد آمد. و این عمل دوگانه كه در این صورت با این عبارت موجز «عالما باجراء المیاه و بحفر فرض الماء» «2» بیان شده از آن‌رو در صدر این جدول قرار گرفته كه اساس همه كارهائی بوده است. كه در طرحهای بزرگ آبیاری به اجرا درمی‌آورده‌اند، و صحت و درستی اینها ضامن موفقیّت آن طرحها بوده.
نمونه طرحهای بزرگی كه به علت عالم نبودن مجریان آنها به دقایق این امور و اشتباه در محاسبات آنها به شكست انجامیده در تاریخ كم نیست، و به عنوان مثال می‌توان از نهری كه متوكّل خلیفه عباسی برای شهر خود (متوكلّیه) از دجله برید و به نام نهر جعفری معروف گردید نام برد. این نهر از چهل كیلومتر بالای تكریت از دجله جدا شده بود و در امتداد دجله و به موازات آن به مقدار
______________________________
(1). عیون الاخبار، ج 1، ص 44.
(2). فرض، جمع فرضه است و آن شكافی است كه برای بردن آب رودخانه به جاهای دور در جائی مناسب از آن ایجاد می‌كنند.
ص: 133
شصت كیلومتر به سوی جنوب روان می‌شد تا به متوكلیّه می‌رسید. به گفته یعقوبی یك میلیون دینار در آن هزینه شد و به گفته طبری 12 هزار تن در آن كار كردند ولی سرانجام چنانكه از آن انتظار می‌رفت نشد و آب كافی در آن جریان نیافت.
و شاید همین هم باعث شد كه معتصم پس از مرگ متوكّل آنجا را ترك گفت و به سامرّا منتقل گردید «1».
و دیگر از اموری كه علم به آن نشانه كمال دبیران دیوان در امر دبیری بوده كندن قناتها و آب‌راههای زیرزمینی بوده است كه در این عبارت با كلمه «المسارب» «2» بیان شده، كه هدف از آن استخراج آبهای درونی زمین و بردن آن از راه‌های زیرزمینی و رساندن آن به سطح زمین بوده است.
و دیگر از اموری كه علم بدانها از فضایل دبیران دیوان شمرده می‌شده، به هم پیوستن پرتگاهها و بستن سدهای محكم و استوار بر آنها، بوده است كه در این عبارت با كلمه ردم المهاوی بیان شده. برای درك این اجمال شاید بهتر باشد به آنچه درباره آب‌راههای بزرگی كه از رودهای بزرگی همچون دجله در دوران ساسانی برای آبیاری سرزمینهای دور جدا می‌شده و كارهائی كه برای گذراندن آنها از پرتگاهها و یا عبور دادن آنها از روی رودهای دیگر به وسیله سدّهای استوار و پلهای آب‌گذری كه بر روی آنها می‌ساخته‌اند و دقت فراوانی كه در آنها به كار می‌برده‌اند و در جای دیگری از این كتاب آمده، مراجعه شود. و برای بیان همین دقت و استحكام است كه به جای آن كه آن را با كلمه معروف سدّ بیان كنند كلمه ردم را به كار برده‌اند كه قوی‌تر و مستحكم‌تر از سدّ است. «3» و همان كلمه‌ای است كه در قرآن كریم برای بیان استحكام سدّ یاجوج و مأجوج به جای
______________________________
(1). توضیح بیشتری را در این‌باره در كتاب ریّ سامراء، ج 1، مقدمه ص 27 خواهید یافت.
(2). با رعایت عطفهائی كه در جمله هست این عبارت بدین‌صورت درمی‌آید: «عالما بحفر المسارب.» مسارب، جمع مسرب، و مسرب از سرب است كه به معنی سوراخهای زیرزمینی جانوران و راه‌آبهای زیرزمینی كاریزها و هرمجرای زیرزمینی است كه از آنجا آب به داخل خانه راه یابد.
(3). قیل الرّدم اكثر من السدّ لان الردم ما جعل بعضه علی بعض. (لسان العرب)
ص: 134
سدّ به كار رفته. «1»
آنچه از شناختن گردش ایام از لحاظ كم و زیاد شدن آنها و گردش ماه و دگرگونیها و آثار آن در این صورت آمده تاییدی است بر آنچه از خوارزمی درباره پیوستگی این دو علم اندازه (هندسه) و اختر ماری (نجوم) نقل شد. و از آنچه درباره آشنائی دبیران با اوزان و مقادیر و ترازوها و اندازه‌گیری اشكال مختلف هندسی در این‌صورت آمده و مهارتهائی كه در آن ذكر شده همچون علم به برپا داشتن پلها و جسرها بر روی رودخانه‌ها، و نصب آلاتی برای كشیدن آب از رودخانه‌ها و بردن به مزارع مانند دولابها «2» و ناعوره‌ها كه از مسایل مهم این علم به شمار می‌رفته‌اند، می‌توان تا حدّی به قلمرو گسترده این علم راه یافت.
صاحب ابن عباد در نامه‌ای كه درباره پل نوبهار نوشته هنرمندانی را كه در ساختن آن به كار گرفته می‌شده‌اند با عنوانهای، القیّاسین و الجصّاصین و المصهرجین نام برده «3» این‌ها عنوانهائی است كه صاحب بن عبّاد در نامه عربی خود آنها را به این شكل درآورده، قیّاسین، همان اندازه‌گیران یا مهندسان‌اند كه كارهای فنّی ساختمان را برعهده داشته‌اند. وی گچ‌كاران را هم جصّاصین خوانده. از جصّ معرّب گچ، و ساروج‌كاران را هم مصهرجین نامیده از صهریج كه آن‌هم معرّب ساروج است.

كتابی كه باید به درستی شناخت‌

و آن كتاب «انماط المیاه الخفیّة كرجی است كه هر چند تاریخ تالیف آن به اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری می‌رسد و فاصله آن با ایران قدیم
______________________________
(1). «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» سورة الكهف 95.
(2). به نظر می‌رسد كه دوالی كه در متن عربی كه پیش از این گذشت به كار رفته كوتاه شده دوالیب جمع دولاب است. دولاب و ناعوره به ابزارهائی گفته می‌شده كه از آنها برای بالا كشیدن آب از چاهها یا رودخانه‌های گود و روان ساختن آن در كشتزارها تعبیه می‌شده و بیشتر به شكل چرخ بسیار بزرگی بوده كه گردش آن از سطح آب رودخانه تا سطح زمین را دربر می‌گرفته و با دلوهای بسیاری كه به دور آن می‌بسته‌اند با گردش آن كه با جریان آب رود صورت می‌گرفته دلوها از آب پر می‌شده و در جوئی كه در سطح زمین بوده سرازیر می‌شده‌اند.
(3). رسائل صاحب بن العباد، ص 72.
ص: 135
نسبة زیاد است ولی با این حال بیان‌كننده صورتی است از همان دانش و فنّ آبیاری ایرانی كه هرچند تا این تاریخ چیزهائی بر آن افزوده شده از آن نوع كه در همان كتاب گهگاه به آنها اشاره شده است، ولی اصول و قواعد و مطالب اساسی آن همچنان از فرهنگ قدیم ایران سرچشمه می‌گیرد. زیرا این كتاب مشتمل بر همان شیوه‌ها و روشهائی بوده است كه از قدیم در همین سرزمین به كار گرفته می‌شده و همچنان ادامه یافته، نه حوادث ایام آن را دگرگون ساخته و نه از هیچ منبع خارجی چیزی بر آن افزوده شده كه اصالت آن را مورد تردید قرار دهد.
و اما آنچه ذكر این كتاب را در این‌جا با توضیحی نه مختصر، بلكه با شرح و تفصیلی درباره آن، ایجاب نمود تحریف بزرگی است كه در اثر اشتباه كوچكی در اصل و تبار و مسكن و مأوای مؤلف این كتاب روی داده و در نتیجه هم خود او و هم نوشته‌های او و از آن جمله همین كتاب را از قلمرو دانش و فرهنگ ایران خارج ساخته بود.

نقطه‌ای كه نابه‌جا افتاد و آثاری كه از آن برخاست‌

تحریفی كه ذكر آن گذشت به سبب تغییر مختصری بوده كه در رسم الخط نام مؤلف این كتاب روی داده و در اثر آن نقطه‌ای نابه‌جا افتاده و كرجی را به كرخی مبدّل ساخته بود، و چون اصل كتاب به زبان عربی بوده و مؤلّف آن‌هم برحسب معمول با نام و كنیه عربی «ابو بكر محمّد بن الحسن الحاسب الكرخی» نوشته شده و الكرخ هم محله معروفی در بغداد است، همین قدر كافی بوده كه این كتاب را از مؤلفی عربی بپندارند كه در كشوری عربی تالیف یافته و از دانش و فن آبیاری عربی سخن گفته است و بدین‌ترتیب به لغزشگاهی تبدیل گردد كه حتی برخی از ارباب علم و تحقیق نیز از فروافتادن در آن مصون نمانند.
*** رفع اشتباهی هم كه باعث گشت تا كرجی به هویّت اصلی خودش بازگردد و به ترجمه كتاب «انماط المیاه الخفیّه او به فارسی و چاپ آن به نام استخراج
ص: 136
آبهای پنهانی بینجامد خود نیز داستانی دارد كه هرچند از مقدمه همین ترجمه فارسی هم می‌توان تا حدی بدان دست یافت، ولی چون به سبب تصرّفی كه در نقل مقدمه اصلی شده ابهامی بر آن سایه افكنده برای رفع ابهام بهتر آن دانسته شد كه همان مقدمه اصلی، كه مترجم فارسی آن را «با اندكی تصرف» از مجلّه الدراسات الادبیة نقل كرده، «1» عینا از همان مجلّه و بدون تصرّف در این‌جا نقل شود.
*** درباره مجله دو زبانی الدراسات الادبیه و علت تأسیس آن در كرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان در جلد اول همین كتاب به تفصیل سخن رفته (ص 85- 89) آنچه در این‌جا به مناسبت ذكر آن مجله در مقدمه این ترجمه گفتنی می‌نماید این است كه چون یكی از هدفهای آن مجله معرّفی دانشمندان ایرانی‌تبار بود، كه به علتهای مختلف هویّتی مجعول یافته و با هویت اصلی خود ناشناخته مانده‌اند از این‌رو تحقیقاتی هم كه با تشویق آن مجلّه به وسیله محققانی در این زمینه‌ها به عمل می‌آمد به همان زبان كه نوشته می‌شد (فارسی یا عربی) در آن مجله به چاپ می‌رسید و خلاصه آن به زبان دیگر ترجمه می‌شد. تحقیق مربوط به كرجی هم از همین مقوله بود.
اصل مقاله كه مفصل‌تر از معمول هم بود به همان زبان اصلی یعنی عربی در مجله به چاپ رسید ولی مقدمه فارسی آن كه از حد یك خلاصه‌ای كوتاه فراتر رفت خود به شكل مقاله‌ای جداگانه درآمد. زیرا اهمیت مطالبی كه در آن مطرح شده بود و به ویژه آنچه درباره رفع اشتباه در نسبت كرجی و بازگشت هویت اصلی او و همچنین كتاب «انماط المیاه الخفیّه» او، كه از لحاظ تاریخ علوم ایرانی منبعی گرانبها است، اقتضا داشت كه همه این مطالب به فارسی هم نوشته شود، بدین امید كه علاقه‌مندان به احیاء آثار علمی و تاریخی فرهنگ ایران در معرفی بیشتر این دانشمند ایرانی نوشناخته و ترجمه آثار او به فارسی گامهای دیگری
______________________________
(1). استخراج آبهای پنهانی- تألیف ابو بكر محمد بن الحسن الحاسب الكرجی، ترجمه حسین خدیوجم، چاپ دوم، تهران 1373، ص 12.
ص: 137
بردارند، و چنین هم شد چون در همان ایام بنیاد فرهنگ ایران در تهران براساس همان نوشته الدراسات الادبیه درصدد ترجمه كتاب انماط المیاه الخفیّه برآمد و این كار را بر عهده آقای حسین خدیو جم گذارد و ایشان هم به شرحی كه در مقدمه ترجمه خود نوشته‌اند به این مهم پرداخت و كتاب «استخراج آبهای پنهانی» نتیجه آن كوشش است كه از آن مرحوم به یادگار مانده است.
اینك آن بخش حذف شده از آغاز مقدمه فارسی الدراسات الادبیه كه عینا از همان مجله نقل می‌شود.

كرجی‌

«مقاله مفصلی كه در این شماره درباره كرجی- یكی از دانشمندان ریاضی‌دان ایرانی به زبان عربی- به چاپ می‌رسد از تحقیقات همكار ارجمند ما آقای عادل انبوبا یكی از استادان ریاضی در دانشگاه لبنان است. نویسنده فاضل این مقاله به بحث و تحقیق درباره تاریخ ریاضی در اسلام علاقه وافر دارد و با شوق و شكیبایی كم‌نظیری، نه تنها شرح احوال و آثار دانشمندان ریاضی‌دان اسلامی را مورد مطالعه قرار می‌دهد، بلكه درباره نظریات ریاضی آنها و تحولات آن در طیّ قرون گذشته نیز تحقیقات باارزشی كرده كه بعضی از آنها نیز به چاپ رسیده است.
«كرجی دانشمند ایرانی كه تاكنون به غلط وی را كرخی و از اهل بغداد می‌شمرده‌اند با اینكه یكی از ریاضی‌دانان بزرگ عالم اسلام است تاكنون چنانكه باید شناخته نشده و ما خوشوقتیم كه نویسنده فاضل با دقت و صرف وقت بسیار نتیجه مطالعات خود را برای مجله «الدراسات الادبیة» به رشته تحریر كشیده و اكنون منتشر می‌گردد.
«این مقاله دارای سه بخش است. بخش اوّل در شرح‌حال و مؤلفات كرجی، و بخش دوم شامل مهمترین موضوعات و مسائل علم جبر است كه كرجی در مؤلفات خود متعرض آنها شده است، با اشاره به موضوعات تازه‌ای كه علمای حساب به آن دسترسی یافته‌اند، و بخش سوم نمونه قطعاتی است از متن بعضی از مؤلفات كرجی كه برای نشان دادن كارهای علمی او از نسخه‌های خطی برخی از
ص: 138
كتابهای او برگزیده شده، و ما برای آشنایی خوانندگان فارسی‌زبان خلاصه‌ای از مطالب بخش اول آن را در اینجا می‌آوریم و از این‌كه صفحات محدود این مجله اجازه نمی‌دهد كه تمام این مقاله به فارسی ترجمه و چاپ شود از خوانندگان خود پوزش می‌طلبیم».
*** «ابو بكر محمد بن حسن كرجی یكی از بزرگترین علمای ریاضی ایرانی است كه مؤلفات مهمی از او به زبان عربی بر جای مانده است. وی كه در قرن چهارم و أوائل قرن پنجم هجری ستاره شهرتش در بغداد اوج گرفت كسی است كه اصول حساب و جبر را توسعه داد و مطالب تازه‌ای بر آنها افزود، و می‌توان گفت كه یكی از پایه‌گذاران علم جبر و حساب در اسلام می‌باشد، و پیش از او محمد بن موسی خوارزمی و ابو كامل شجاع بن اسلم مصری در این راه گامهایی برداشته بودند.
ولی با تمام قدر و منزلتی كه كرجی را در علم ریاضیات بوده اطلاعات بسیار كمی از زندگی وی در دست است. آنچه از زندگی وی می‌دانیم این است كه وی از اهل كرج در نزدیكی طهران كنونی و شهر معروف و قدیمی ری بوده است، و ظاهرا در همان شهر ری كه شهری آبادان و مركز علما و دانشمندان بوده به تحصیل علوم ریاضی پرداخته و چون در این علم مایه‌ای كافی و پایگاهی بلند یافته به بغداد پایتخت بزرگ اسلام روی آورده و در آغاز قرن پنجم به آنجا وارد شده است. این مطلب را از آنجا می‌توان استنباط كرد كه وی با فخر الملك محمد بن علی بن خلف وزیر بهاء الدوله و سلطان الدوله دیلمی كه از 401 تا 407 هجری بر عراق حكومت می‌كرده‌اند و این وزیر در سال 407 كشته شده ارتباط داشته است و كرجی كتاب معروف خود را به نام (الفخری) به نام او تألیف كرده است. معلوم نیست كه كرجی تا چه مدت در بغداد مانده ولی وی گویا پس از مرگ آن وزیر بغداد را ترك گفته و به زادگاه خود بازگشته و به ابی غانم معروف بن محمد پیوسته و این وزیر از او كتابی درباره آبهای درونی زمین و طرز استخراج آنها خواسته و او هم كتابی در این موضوع به نام او پرداخته و در آغاز آن این وزیر را ستوده است.
ص: 139
«آنچه در اینجا شایسته ذكر می‌باشد این است كه این كرجی را تا چندی پیش و هنوز هم برخی از محققین كرخی با خاء معجمه نوشته‌اند و او را به كرخ بغداد منسوب می‌دانسته و از أهل عراق شمرده‌اند «1» در صورتی كه این نسبت مبنی بر اشتباهی بوده است كه دراصل برای خاورشناس آلمانی «فرنتس و پكّه» یعنی نخستین محققی كه به آثار كرجی توجه نموده بود روی داده و نسبت كرجی را كرخی نوشته و سپس در میان سایر محققین نیز همین نسبت رواج یافت.
و توضیح مطلب آنكه فرنتس و پكه در سال 1853 ترجمه مختصری از كتاب (الفخری) را به فرانسه منتشر ساخت و مقدمه‌ای نیز بر آن نوشت و همین كتاب باعث شد كه مورّخین علوم به راهنمائی آن به بحث درباره علوم در زبان عربی پرداختند. و پكه با چنان موشكافی و امانت و دقتی این كتاب را ترجمه كرده بود كه شایسته یك محقق دانشمند است، ولی چون كتابی كه برای این ترجمه در دسترس وی بوده نسخه خطی از كتاب الفخری متعلق به كتابخانه پاریس بوده كه اكنون به شماره 2459 ثبت است و در این نسخه نام كرجی تحریف شده و كرخی بخاء نوشته شده بوده است، از این جهت آن دانشمند عالی‌مقام هم كه به این تحریف توجهی نداشته وی را كرخی از اهل كرخ بغداد معرفی كرده و از اینجا این نسبت شهرت یافته، و در كتابهائی كه بعدا در این موضوع نوشته شده چه در زبانهای اروپایی یا عربی همه‌جا او را كرخی نوشته‌اند.
«شهرت كتاب (الفخری) و ارزش كار فرانتس و پكه افكار خاورشناسان را
______________________________
(1). از آن جمله آقای سید حسن تقی‌زاده در كتاب «تاریخ علوم در اسلام» كه مجموعه دروسی است كه برای تدریس در دانشكده معقول و منقول از چند سال به این طرف تحریر نموده‌اند وی را «كرخی از كرخ بغداد از اوائل قرن پنجم از بزرگترین ریاضیون اسلام» نوشته‌اند. رجوع شود به فصل چهاردهم آن كتاب ص 102. ظاهرا چاپ این كتاب كه به شكل جزوات پراكنده به دانشجویان داده می‌شود هنوز پایان نیافته: نسخه‌ای كه در اختیار ما است تا صفحه 136 بیشتر نیست و ناتمام است.- «الدراسات الادبیة»
ص: 140
متوجه اهمیت كرجی كرد. به همین جهت خاورشناس دیگر آلمانی به نام ادولف هوخهایم به بحث درباره كتاب دیگر كرجی به نام (الكافی فی الحساب) پرداخت و ترجمه آلمانی آن را در سه جلد كوچك بین سالهای 1878 و 1880 منتشر ساخت. و با انتشار آن این كتاب و موضوع آن مورد بحث و انتقاد عده‌ای از مورخین و علمای ریاضی گردید و در مؤلفات آنان جای بیشتری برای كرجی باز كرد.
«تا سال 1933 اطلاعات درباره مؤلفات كرجی منحصر به همین دو كتاب (الفخری) و (الكافی فی الحساب) بود، و درباره نسبت غلط وی یعنی كرخی هم صحبتی نبود. ولی در سال 1933 پروفسور جورجیو لوی دلّاویدا مقاله مهمی در مجله تحقیقات شرقی درباره كرجی منتشر ساخت و در آن مقاله چند موضوع تاریخی را درباره این عالم ریاضی‌دان مورد بحث و گفتگو قرار داد، و از آن جمله اشتباهی بود كه در نسبت وی برای محققین دست داده بود و او را كه دانشمندی ایرانی و از مردم كرج نزدیك ری بوده از اهل كرخ بغداد دانسته و به آنجا منسوب ساخته بودند.
«او این اشتباه را از روی چندین نسخه خطی از كتابهای كرجی كه در كتابخانه‌های مختلف یافته بود تصحیح نمود؛ از جمله آن نسخه‌ها یكی كتابی است از كرجی در كتابخانه واتیكان به نام (البدیع فی الحساب)، و دیگر نسخه خطی از كتاب (الكافی فی الحساب) در كتابخانه لویس ساباط، و سوم نسخه خطی از یك كتاب دیگر كرجی به نام (علل حساب الجبر و المقابلة) متعلق به كتابخانه بادلیان در آكسفورد انگلستان كه در تمام این نسخه‌ها نام مؤلف كرجی با جیم نوشته شده- نه كرخی با خاء- و این خاورشناس فاضل در آن مقاله با استناد به این قاعده، كه وقتی اختلافی در نسخه‌های خطی در كتابت لفظی پیش آید صحیحترین صورتهای آن لفظ صورتی است كه از ذهن نسخه‌نویسان دورتر باشد، كلمه كرخی را به كرجی اصلاح كرد، و امروز چنانكه نویسنده مقاله حاضر معتقد است در صحت نسبت كرجی هیچگونه شك و تردیدی نیست زیرا گذشته از نسخه‌های خطّی كتابهائی كه لوی دلّاویدا در تصحیح خود بدانها استناد
ص: 141
جسته است شرحهائی هم كه بر كتابهای كرجی نوشته شده همه‌جا او را كرجی نوشته‌اند؛ و بی‌گفتگو است كه مطلع‌ترین كسان به نام و نسب كرجی شرح‌كنندگان كتابهای او هستند. یكی از این شرحها كتابی است به نام (الشرح الشافی لكتاب الكافی فی الحساب) تألیف محمد بن علی بن الحسن بن احمد بن علی الشهرزوری كه یك نسخه خطی آن در كتابخانه ینی جامع به شماره 801 موجود است، و دیگر شرح دیگری است از همین كتاب الكافی از ابو عبد اللّه حسین بن احمد الشقاق كه نسخه خطی آن در كتابخانه سرای به شماره 3135/ 2 موجود و به نام (شرح كتاب الكافی فی الحساب) ذكر شده است، و در این شرح‌ها نسبت كرجی با جیم نوشته شده. و همچنین است نسخه خطی (الباهر) از سموئیل بن یحیی المغربی كه در كتابخانه أیاصوفیا به شماره 2718 ثبت شده و تاریخ كتابت آن 725 هجری است ... زیرا در این كتاب در بیش از سی مورد نام كرجی ذكر شده و حتی یك بار هم كرخی با خا نوشته نشده است؛ و از اینها گذشته مقدمه كتاب (انماط المیاه الخفیة) خود دلیل قاطعی است كه كرجی اهل كرخ بغداد نبوده، زیرا خود او در این مقدمه گوید: «هنگامی كه به عراق وارد شدم و دیدم كه مردم آنجا از كوچك و بزرگ دانش دوست و قدرشناس علم هستند و دانشمندان را گرامی می‌شمرند كتابهایی در حساب و هندسه تألیف كردم» و این خود می‌رساند كه او از جای دیگر به عراق آمده بوده است.
«گفتیم كه پس از «فرانتس و پكه» و «هوخهایم» كه دو كتاب از كتابهای كرجی را ترجمه كردند «دلّاویدا» دو كتاب دیگر از این ریاضی‌دان معروف را معرفی كرد كه یكی از آنها كتاب نفیس (البدیع) بود و دیگر كتاب (علل حساب الجبر و المقابلة). كتاب (البدیع) نشان‌دهنده پیشرفتی است كه علم جبر تا اوائل قرن پنجم در جامعه اسلامی داشته. از این كتاب تنها یك نسخه خطی در كتابخانه واتیكان موجود است. كتاب (علل حساب الجبر و المقابلة) نیز رساله كوچكی است كه نسخه‌ای منحصر به فرد از آن در 24 صفحه و اندی در اكسفورد وجود دارد.
ص: 142
«از جمله كتابهای كرجی كه نسخه‌ای از آن موجود است یكی كتاب (مختصر فی الحساب و المساحة) است كه یك نسخه خطی از آن در كتابخانه شهرداری اسكندریه از شهرهای مصر هست، و دیگر كتاب (انماط المیاه الخفیة) است و این تنها كتابی است از كرجی كه متن عربی آن به چاپ رسیده و آن‌هم در دائرة المعارف عثمانی در حیدرآباد؛ و موضوع كتاب به اختصار عبارت از وصف كوهها و سنگهائی است كه دلالت بر وجود آبهای زیر زمینی می‌كند و همچنین توصیف سرزمینهائی است كه در آنها آب یافت می‌شود و گیاههایی كه روئیدن آنها در زمینی دلیل وجود آب در آن زمین است؛ و به طور كلی شامل همه مسائلی است كه دانستن آنها برای كندن قناتها و كاریزها از نظر اطلاعات در باره آبها و شیب زمین و محاسبات و قواعد آن ضروری است. این كتاب را كرجی پس از بازگشت از بغداد در زادگاه خود به خواهش ابی غانم معروف بن محمد وزیر نوشته است.
«اینها كتابهائی است از كرجی كه نسخه‌ای از آنها وجود دارد، ولی چنانكه از بعضی مصادر استفاده می‌گردد چند كتاب دیگر از كرجی در دست بوده كه اكنون اثری از آنها نیست، و نویسنده مقاله حاضر درباره این كتابها اطلاعاتی از مآخذ مختلف جمع‌آوری كرده است. یكی كتابی است به نام (كتاب العقود و الابنیة) كه بر مباحثی در خانه‌سازی و پل‌سازی و قلعه‌سازی و كندن كاریزها و مانند اینها مشتمل بوده است. از این كتاب در (ارشاد القاصد) در باب هندسه یاد شده. صاحب (ارشاد القاصد) شمس الدین بخاری درگذشته در سال 749 هجری خود یكی از علمای ریاضی است؛ و چنانكه از گفته وی برمی‌آید این كتاب تا زمان وی كه تقریبا سه قرن بعد از كرجی است معروف و معتبر بوده. به جز ارشاد القاصد در كتاب (صبح الاعشی) و پس از او در (مفتاح السعادة) تألیف «طاش كبری‌زاده» نیز نام این كتاب ذكر شده كه ظاهر آنها هم از ارشاد القاصد گرفته‌اند. دیگر كتابی است به نام (كتاب فی حساب الهند) كه كرجی خودش در كتاب (البدیع) از آن نام برده، و دیگر كتابی است در استقراء كه كرجی از آن در كتاب (الفخری) یاد كرده و همچنین كتابهائی است به نامهای (نوادر الاشكال) و
ص: 143
(كتاب الدّور) و (كتاب الوصایا) كه در آخر نسخه‌های خطی كتاب الفخری موجود در پاریس و قاهره ذكر شده ولی در نسخه خطی دیگری از این كتاب كه در كتابخانه كوپرولو موجود است ذكر آن نیست. آخرین كتاب از این نوع كتاب (المدخل فی علم النجوم) است كه در (كشف الظنون) نام برده شده است.
از آنچه در اینجا به اختصار گذشت و با مراجعه به فهرست كتابهائی كه از كرجی در دست است یا به نام وی ذكر شده این مطلب به خوبی روشن می‌شود كه كرجی نه‌تنها از جنبه نظری در ریاضیات دانشمندی توانا بوده بلكه از لحاظ علمی و تطبیقی نیز در این علم پایگاهی بلند داشته، و از این لحاظ می‌توان او را با ابن هیثم در یك طبقه قرار داد.»
ص: 145

گفتار نهم عبید الله ابن خردادبه و نوشته‌های او همچون راهنمایانی به تاریخ و فرهنگ گذشته ایران‌

اشاره

بازگشتی به نوشته‌ای قدیم* خردادبه* عبد الله بن خردادبه* عبید الله بن خردادبه* فهرستی از كتابهای ابن خردادبه* نظر صاحب‌نظران درباره ابن خردادبه* جمهرة انساب الفرس و النواقل* ویژگیهای این كتاب* نواقل یا كوچیده‌ها* كوچاندن ایرانیان در حكومت امویان* كوچ‌نشین‌های ایرانی شام در جنگ با روم* كتاب اللهو و الملاهی* سخنان ابن خردادبه در مجلس خلیفه المعتمد درباره موسیقی* مختار من كتاب اللهو و الملاهی* آهنگهای پهلبد* سرودی از پهلبد در ستایش خسروپرویز.

بازگشتی به نوشته‌ای قدیم‌

در سال 1345 هجری خورشیدی كنگره‌ای از ایران‌شناسان در تهران تشكیل گردید كه هدف آن «پی‌ریزی» طرحی جامع برای تدوین تاریخ
ص: 146
ایران تعیین شده بود «1». به مناسبت تشكیل آن كنگره و هدف آن، و برای جلب توجه محققان تاریخ دوران ساسانی به یكی از منابع مهم تحقیق آن دوران، كه هنوز چنانكه باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است، در همان هنگام شرحی نوشته بودم كه با عنوان «یكی از منابع مهم تحقیق درباره ادبیات ایران در دوره ساسانی» در نشریه ایران‌شناسی كه به مناسبت تشكیل همان كنگره در تهران انتشار یافت به چاپ رسید. «2»
در آن نوشته پس از توضیحی درباره آن منابع كه مراد از آن منابع عربی اسلامی بود، و اهمیت آنها برای چنین تحقیقاتی، و پس از بیان اجمالی مراحلی كه آثار دوران ساسانی از هنگام نقل به زبان عربی پیموده تا هنگامی كه به تدریج به خورد زبان عربی رفته و آثار فارسی و ایرانی آنها نابود گردیده است. به چند نكته هم كه در واقع نتیجه به دست آمده از سیروسلوك چندین ساله در این راه بود، اشاره شده بود كه شاید تكرار برخی از آنها در این‌جا برای درك بهتر مطالبی كه در آن مطرح خواهد شد خالی از فایده نباشد.
یكی از آنها این بود كه چون آثار ایرانی، چه آنها كه به‌صورت كتاب و نوشته از دوران ساسانی به زبان عربی ترجمه شده و چه آنها كه از سازمانهای دیوانی آن دولت به دولتهای اسلامی انتقال یافته، هرچه از زمان ترجمه و انتقال آنها دورتر و به زمان ما نزدیك‌تر شده‌اند رنگ فارسی و ایرانی آنها هم محوتر و شكل عربی آنها نمایان‌تر گردیده تا وقتی‌كه گذشته ایرانی آنها بكلّی فراموش شده و تنها شكل عربی آنها باقی مانده كه تمام گذشته‌های آنها را هم در خود
______________________________
(1). این كنگره با عنوان «نخستین كنگره جهانی ایران‌شناسان» از تاریخ 9 تا 17 شهریورماه سال 1345 در تهران و شیراز و اصفهان برگزار شد.
(2). نشریه ایرانشناسی: از انتشارات دبیرخانه مركزی اتحادیه جهانی ایران‌شناسان، تهران، بهمن 1346، ص 24- 34. این نوشته به جز نشریه ایران‌شناسی در این‌جاها نیز چاپ شده بود:
1- در فصلنامه الدراسات الادبیه، نشریه دو زبانی كرسی‌زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لبنان سال هشتم شماره‌های 3 و 4 سال 1345 بیروت.
2- مجله كاوه، به زبانهای فارسی و آلمانی، شماره 31 مهرماه 1349، ص 307، مونیخ، آلمان.
ص: 147
پوشانده است، بنابراین هرقدر منابع عربی كه از این لحاظ مورد تحقیق قرار می‌گیرند قدیمی‌تر و به زمان ترجمه و انتقال نزدیكتر باشند، یا احتمال این‌كه مؤلفان آنها به چنان منابعی قدیم دسترسی داشته‌اند بیشتر باشد، احتمال راه‌یابی به اصول ایرانی آنها یا به دست آوردن معلومات بیشتری درباره آن اصول بیشتر خواهد بود.
و دیگر این‌كه تحقیق در برخی رشته‌ها یا موضوعهائی كه نخستین بار در زبان عربی اسلامی به چشم می‌خورد و نمی‌توان برای آنها در ادبیات قدیم عربی یا تاریخ عرب سابقه و الگوئی یافت. و همچنین تحقیق در شرح حال و آثار كسانی كه در ادبیات عربی نامشان همچون پیشگامانی در فنی از فنون ادبی یا رشته‌ای از رشته‌های علمی یا مكتبی از مكاتب فكری و هنری برده می‌شود، یا كسانی كه به عنوان نخستین مؤلف كتاب یا كتابهائی كه در موضوعی نو و بی‌سابقه در زبان عربی تألیف یافته شناخته شده‌اند، یا تحقیق در مؤسسات یا سازمانهائی كه نخستین بار در دوران عربی اسلامی شناخته شده‌اند و پیش از آن در جهان عرب ناشناخته بوده‌اند. در همه این موارد هم احتمال این‌كه پژوهنده بتواند از خلال بحث و بررسیهای خود در آنها راهی به دوران پیش از اسلام ایران بگشاید و پرده‌های ابهام بیشتری را از چهره تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران به كنار زند فراوان است.
*** اشاره اجمالی به برخی از مطالب آن نوشته قدیم كه در جای خود با شرح و تفصیل بیشتری آمده بود از آن‌رو در این‌جا كه سخن از ابن خردادبه و نوشته‌های او است تا حدی ضروری می‌نماید كه ابن خردادبه، هم خودش از پیشگامانی بوده است كه در زبان عربی را به روی معارف تازه‌ای كه تا آن زمان در آن زبان سابقه نداشت گشوده، و هم نوشته‌های او هریك در رشته خود در زبان عربی از نخستین‌هائی بوده‌اند كه وصفشان پیش از این گذشت. و از دقت و كنجكاوی در آنها می‌توان از یك‌سو راههای تازه‌ای به فرهنگ و تمدن گذشته ایران گشود و از سوی دیگر با سنجش و تطبیق نوشته‌های او با آثار مشابهی كه
ص: 148
پس از آنها در عربی به وجود آمده راه محو شدن تدریجی نشانه‌های ایرانی و به خورد زبان عربی رفتن آنها را بهتر و روشن‌تر دید.
و با این وصف مسلم است كه تحقیق درباره این نویسنده كه خود به خاندانی كهن ایرانی بازمی‌گردد كه از دیرباز در كارهای دیوانی پایگاهی بلند داشته و از كسانی بشمارند كه سنتهای دیوانی ایران به وسیله ایشان همچنان در دوران اسلامی هم استمرار یافته است. و همچنین تحقیق در آن بخش از نوشته‌های او كه نموداری از اطلاعات گرانبهائی است كه از همان دیوانهای قدیم در آنها انعكاس یافته، برای درك بهتر مطالبی كه در كتاب حاضر درباره نظام دیوانی ایران و به ویژه تقسیمات دیوانی دل ایران‌شهر یا به قول ابن خردادبه السواد مورد گفتگو است، نه‌تنها مفید بلكه كمال ضرورت را دارد. زیرا همین نوشته‌ها چنانكه در گفتارهای آینده همین كتاب روشن‌تر دیده خواهد شد یكی از منابع مهم تحقیق در همین زمینه‌اند كه از اعتباری خاص برخوردار و از بارزترین مصداقهای همان مطالبی بشمارند كه در نوشته یاد شده درباره منابع تحقیق در ادبیات ساسانی بر محققان این رشته عرضه گردیده بود و در آغاز این گفتار بدان اشاره شد.
آنچه درباره ابن خردادبه و برخی از نوشته‌هایش در این گفتار، و درباره كتاب المسالك و الممالك او از جنبه‌های مختلف آن در گفتار آینده، خواهد آمد گامی در همین راه است. با این توضیح كه درخور اهمیت و اثر ابن خردادبه و نوشته‌هایش در حفظ آثار فرهنگ گذشته این سرزمین در دوران عربی اسلامی این است كه درباره او و خاندانش و رشته‌هائی كه آنها را به فرهنگ قدیم ایران می‌پیوسته و اثری كه در این زمینه داشته‌اند بحث و بررسی‌هائی بیشتر از آنچه در این مختصر بدان پرداخته شده به عمل آید، و نوشته‌های دیگر او هم كه اثری از آنها باقی مانده و حتی آنهائی هم كه هنوز مفقود الاثر هستند و می‌توان نشانه‌هائی از آنها را در مآخذ تاریخی یافت با دقت مورد تحقیق قرار گیرند، تا هم گوشه‌های تاریك دیگری از تاریخ و فرهنگ ایران روشن شود، و هم كسان بیشتری از آنها كه عامل استمرار این تاریخ و فرهنگ تا امروز بوده‌اند شناخته گردند.
ص: 149

خردادبه‌

ابن خردادبه به نام جدّش خردادبه شهرت یافته. نام خود او عبید الله و كنیه‌اش ابو القاسم و پدرش به گفته ابن ندیم احمد «1» و به گفته مسعودی عبد الله «2» بوده.
خردادبه در دستگاه برمكیان، وزیران نام‌آور دوران هارون الرشید، ظاهرا به خدمت دیوان می‌پرداخته زیرا به دست همان‌ها از كیش زرتشتی به دین اسلام درآمده بود. و از این‌كه عبید اله به نام او شهرت یافته نه به نام پدرش چنین برمی‌آید كه خردادبه هم در زمان خود مقام و منزلتی داشته و از شهرت و نام و آوازه‌ای برخوردار بوده است.
از خردادبه جز همین مختصری كه ابن ندیم ذكر كرده آگاهی دیگری نداریم.
اگر بتوان آن كسی را كه طبری در بیان حوادث سال 31 هجری در خبر كشته شدن یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی در سلسله روات خود به نام خردادبه رازی ذكر كرده است «3» با این خردادبه كه در دستگاه برمكیان بوده یكی دانست، و احتمال آن‌هم زیاد است، می‌توان گفت كه این خاندان كه از میانه‌های قرن دوم هجری تا آخر قرن سوم یعنی نزدیك به یك قرن و نیم حضور مستمر آنها در مقامهای بالای دستگاه خلافت در تاریخها منعكس است، از مردم ری بوده‌اند.
و شاید هم همه آنها رازی خوانده می‌شده‌اند. و آنچه این احتمال را قوت می‌بخشد این است كه طبری در این روایت به گونه‌ای از خردادبه یاد می‌كند كه گوئی سخن از شخص شناخته شده و با اسم و رسمی است، و در این دوران جز همین خردادبه كه در دستگاه برمكیان بوده و شهرتی داشته شخص دیگری به این نام شناخته نیست. و طبری مطلبی را هم از او روایت كرده كه آن را معمولا در حوزه اطلاعات شخصی همچون او می‌دانسته‌اند. از آن‌رو كه وی از خاندانهای ایرانی و پیش از آنكه به دست برمكیان مسلمان شود، زردشتی بوده و قهرا نسبت به حوادثی كه با تاریخ ایران ارتباط می‌یافته بی‌علاقه نبوده است. آنچه در این روایت كه خردادبه راوی آن بوده جلب نظر می‌كند این است كه یزدگرد، آخرین
______________________________
(1). ابن ندیم، الفهرست، 149.
(2). مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 14.
(3). طبری 1/ 2461- 2462.
ص: 150
پادشاه ساسانی، را در سفر به خراسان و مرو یكی از سرداران ایرانی به نام خرزادمهر برادر رستم فرخ‌زاد سپهسالار آن روزگار كه نام او و داستان گفتگوهایش با یزدگرد پیش از جنگ قادسیه در جلد اول این كتاب گذشت «1» به عنوان نگهبان همراهی می‌كرده و او بوده كه در مرو یزدگرد را به ماهویه مرزبان مرو سپرده و خود به عراق بازگشته است «2».
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 404 به بعد.
(2). و از آنجا كه در روایت خردادبه در داستان كشته شدن یزدگرد با روایات دیگر اختلافهایی هست و شاید آگاهی از آن برای پژوهندگان تاریخ این دوران بی‌فایده نباشد از این‌رو در این‌جا آن روایت عینا نقل می‌شود.
طبری در حوادث سال 31 هجری زیر عنوان «در این سال یزدگرد پادشاه فارس (ایران) كشته شد.» در روایتی از قول علی بن محمد و او از روح بن عبد الله و او از خردادبه رازی چنین آورده است كه:
یزدگرد به خراسان آمد و با او خرزادمهر برادر رستم بود خرزادبه به ماهویه مرزبان گفت «من پادشاه را به تو می‌سپارم» و خود به عراق بازگشت یزدگرد در مرو اقامت كرد و در اندیشه عزل ماهویه برآمد، و ماهویه هم به تركان نامه كرد و آنها را از شكست یزدگرد و آمدن او به مرو آگاه ساخت و به آنها وعده كرد كه آنها را علیه یزدگرد كمك كند و راه آنها را بازگذارد.
خردادبه گفت تركان به مرو آمدند و یزدگرد هم با آن عده از سپاهیانش كه با او بودند به جنگ آنها شتافت، ماهویه و اسواران مرو هم با او بودند و چون یزدگرد تركان را در تنگنا گذاشت ماهویه از بیم آنكه تركان شكست بخورند با اسواران مرو به تركان پیوست و بدین‌سان لشكریان یزدگرد شكست یافته به هلاكت رسیدند و اسب یزدگرد هم در نزدیك غروب كشته شد و یزدگرد پیاده از معركه گریخت و رفت تا به آسیابی در كنار رود مرغاب رسید و در آنجا پنهان شد و دو شب در آنجا ماند. ماهویه در طلب او برآمد ولی او را نیافت و چون در روز دوم آسیابان به آسیا درآمد و یزدگرد را با آن هیات در آنجا دید شگفت‌زده پرسید تو آدمی هستی یا جنی؟ یزدگرد گفت من آدمی هستم آیا نزد تو طعامی یافت می‌شود گفت آری و طعامی برای او آورد یزدگرد گفت من طعام را با زمزمه می‌خورم چیزی بیاور تا به آن زمزمه كنم آسیابان نزد اسواری از اسواران رفت و از او چنین چیزی خواست اسوار پرسید با آن چه خواهی كرد آسیابان گفت نزد من مردی آمده كه تا به حال مانند او را ندیده‌ام و او است كه چنین چیزی خواسته. اسوار او را نزد ماهویه برد. ماهویه چون این را شنید گفت او یزدگرد است بروید و سر او را برای من بیاورید، موبد كه نزد او بود گفت این كار شایسته تو نیست تو می‌دانی كه دین و پادشاهی باهم‌اند و یكی بی‌دیگری پایدار نخواهد ماند، و اگر تو این كار را بكنی
ص: 151
این خرزادمهر كه در این روایت نامش برده شده خود یكی از فرماندهان سرشناس عصر اخیر ساسانی بوده و همو بوده كه در جنگ جلولا كه تاریخ آن را معمولا در سال شانزدهم هجری می‌نویسند فرماندهی سپاهیان ایران را داشته و طبری دلاوری او را در آن جنگ ستوده، گوید «مسلمانان تا آن روز در هیچ‌جا با چنان كارزار و مقاومتی روبرو نشده بودند» «1»

*** عبد الله بن خردادبه‌

یكی دیگر از افراد سرشناس این خاندان در تاریخ دوران عباسی عبد الله بن خردادبه است كه بنا به نوشته مسعودی كه پیش از این بدان اشاره شد پدر همین ابو القاسم عبید الله بن خردادبه بوده است كه در این‌جا موضوع سخن است. بنا به نوشته ابن ندیم كه نام پدر او را احمد نوشته وی عموی عبید الله بن خردادبه بوده است. عبد الله از رجال معروف دوران مامون بوده و در آن دوران نام و آوازه‌ای داشته است فرمانروای طبرستان بوده و در آنجا كارهای بزرگی به دست او انجام یافته.
همو بوده كه در سال 201 هجری قمری قسمتی از دیلم و نواحی كوهستانی آنجا را گشوده و در قلمرو دولت اسلام درآورده و شهریار پسر شروین را از آنجا به زیر آورده و مازیار پسر قارن را نزد مامون فرستاده و این كارها در آن روزگار بازتابی گسترده داشته و در ادبیات عربی نیز انعكاس یافته است. سلّام
______________________________
حرمتی را شكسته‌ای كه بالاتر از آن نیست. و مردم هم در این‌باره با ماهویه سخن گفتند و این را كاری بزرگ شمردند ولی ماهویه آنها را دشنام داد و به اسواران دستور داد تا هركس در این‌باره سخنی بگوید او را بكشند و عده‌ای را هم با آسیابان فرستاد تا یزدگرد را بكشند آنها هم رفتند ولی چون چشمشان به یزدگرد افتاد كشتن او را در توان خود نیافتند و این كار را به آسیابان محول ساختند. آسیابان هم درحالی‌كه یزدگرد در خواب بود با سنگی بر سر او كوفت و او را كشت و سر او را برید و آن را به ایشان داد و تن او را در مرغاب انداخت. آن‌گاه گروهی از مردم مرو برپا خاستند آسیابان را كشتند و آسیاب او را ویران كردند و اسقف مرو هم برخاست و جسد یزدگرد را از آب گرفت و آن را در تابوتی نهاد به استخر حمل كرد و آنجا او را در ناووس نهاد. (طبری 1/ 2873- 2875).
(1). طبری: 1/ 2461- 2462.
ص: 152
خاسر شاعر عرب در قصیده‌ای كه در ستایش مامون سروده عبد الله را نیز به نیكی و دلاوری ستوده، و خلیفه را به داشتن چنان سرداری تهنیت گفته و خطاب به او سروده است: «1»
انّا لنأمل فتح الرّوم و الصّین‌بمن اذلّ لنا من ملك شروین
فاشدد یدیك بعبد اللّه انّ له‌مع الامانة رای غیر موهون یعنی ما امید گشودن روم و چین را داریم با كسی كه ملك شروین را رام ما كرد. دست خود را با عبد الله نیرو ده زیرا او هم درستكار و هم دارای رأی صائب و استوار است.
در تاریخ قم از ذراعی سخن رفته است كه عبد الله خردادبه بدان ذراع همدان و قم را تجدید مساحت كرده، و آن ذراعی بوده است كه پس از ذراع رشیدیه و سابوری كه در زمان هارون الرشید همدان و قم را بدان مساحت كرده بودند برای مساحت آنجا معمول و متداول شده و از نوشته تاریخ قم چنین برمی‌آید كه این تجدید مساحت در زمان مأمون بوده است. «2»

عبید الله بن خردادبه‌

و اما خود ابن خردادبه یعنی همین عبید الله كه در اینجا موضوع سخن است به گفته ابن ندیم هم رئیس دیوان برید جبل بوده و هم از نزدیكان و ندیمان المعتمد خلیفه عباسی «3». جبل یا جبال نامی است كه در كتابهای عربی به سرزمین ماد داده‌اند، سرزمینی كه در دوره‌های بعد به نام عراق عجم خوانده شده و شامل سرزمین‌های غربی و مركزی ایران بین آذربایجان و خوزستان می‌شده است. نشانی ابن خردادبه را بیشتر در دیوان مركزی خلافت در
______________________________
(1). طبری 3/ 1014- 1015.
(2). در تاریخ قم، ص 29 در این‌باره چنین آمده: «ابو علی كاتب در كتاب همدان حكایت می‌كند از ابی جعفر محمد بن عبدوس كه او گفت: ذراعی كه اهل همدان بدان مساحت می‌كردند پیش از روزگار مأمون او را ذراع سابوری می‌گفتند و آن ذراع عبارت از دوازده قبضه بود ... و آن ذراع به قم به رشیدیه معروف و مشهور است و به همدان به سابوریه. و همچنین ابو علی در كتاب همدان حكایت می‌كند از ابی جعفر محمد بن عبدوس كه او گفت ذراعی كه عبد الله خردادبه بدان مساحت كرد آن نه قبضه و دو انگشت بود چنانچ میان آن ذراع و ذراع سابوریه تفاوت و نقصان به ربع و ثلث و عشر باشد.»
(3). ابن ندیم، الفهرست، ص 149.
ص: 153
بغداد یا سامره و در محضر خلیفه می‌یابیم و كتاب المسالك و الممالك را هم در همانجا تالیف كرده و به همین‌جهت احتمال داده‌اند كه او در همان دیوان مركزی مسئول و عهده‌دار دیوان برید جبال هم بوده است «1»

فهرستی از كتاب‌های ابن خردادبه‌

ابن خردادبه از دانشمندان قرن سوم هجری است. او در سالهای نخستین این قرن زندگی یافته و چنانكه نوشته‌اند در حدود سال 300 هجری بدرود زندگی گفته است «2». ابن ندیم هشت كتاب از تألیفات او را بدین‌ترتیب برشمرده است:
كتاب ادب السماع- كتاب جمهرة انساب الفرس و النواقل «3»- كتاب المسالك و الممالك- كتاب الطبیخ- كتاب اللّهو و الملاهی- كتاب الشراب- كتاب الانواء- كتاب النّدماء و الجلساء.
از این هشت كتاب آقای باربیه دومنار كه نخستین بار كتاب «المسالك و الممالك» را چاپ و منتشر كرده «4» سه كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» و «المسالك و الممالك» و «كتاب الانواء» را عالمانه و تحقیقی و بقیه را تفننی و تفریحی توصیف نموده «5».

نظر صاحب‌نظران در باره ابن خردادبه‌

از علمای سلف آنها كه از ابن خردادبه نام برده‌اند، غالبا نوشته‌های او را به صحت و امانت یاد كرده‌اند. مسعودی در مقدمه كتاب مروج الذهب در جائی كه از مؤلفان پیش از
______________________________
(1). مقدمه المسالك و الممالك، از مصحح آن دوگوی.
(2). سال 300 هجری را برای مرگ ابن خردادبه دوگوی در مقدمه خود بر المسالك و الممالك ص 21 از حاج خلیفه (ج 2 ص 101) نقل كرده بی‌آنكه خود در این‌باره اظهار نظری كند.
(3). این كلمه در چاپهای مختلف الفهرست نوافل با فاء یك نقطه چاپ شده صحیح آن النواقل با قاف است جمع ناقله، درباره آن، پس از این در همین گفتار سخنی خواهد آمد.
(4).Barbier de Meynardاین كتاب را در سال 1865 میلادی در روزنامه آسیائی سال 1865Journal Asiatique ,1865چاپ و منتشر نمود.
(5). به نقل دوگوی از او در مقدمه خود بر المسالك و الممالك.
ص: 154
خودش نام برده ابن خردادبه را آن‌چنان ستوده كه كمتر كسی از مؤلفان را بدان‌گونه ستوده است. گوید: «عبید الله بن عبد اله بن خردادبه در تألیف پیشوا و در ملاحت تصنیف نوآور بود، و هركس در این راه گام نهاد از او پیروی نمود، و روش او را در پیش گرفت و به دنبال او گام نهاد «1»». مقدسی بشاری هم در جائی كه از مآخذ خود و مقدار ارزش و اعتبار آنها سخن رانده، و كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه را هم یكی از آنها شمرده، این كتاب را از آن‌رو بهتر خوانده كه ابن خردادبه وزیر خلیفه بوده و به اسناد و مداركی دست داشته كه دیگر مؤلفان بدانها دسترسی نداشته‌اند. «2» آقای باربیه دومنار در تعلیق بر نوشته مقدسی این نكته را یادآوری كرده كه نام ابن خردادبه در ضمن نام وزراء خلافت نیامده بنابراین احتمال می‌دهد كه مراد مقدسی از كلمه وزیر یك مقام عالی در سطح وزارت بوده كه همان اختیارات وزیر را برای مراجعه به اسناد و مدارك دیوانی داشته است. «3» ابن ندیم نوشته كه وی از نزدیكان صمیمی معتمد خلیفه عباسی بوده. خبری هم كه مسعودی نقل كرده دائر بر این‌كه روزی او در مجلس خلیفه معتمد مطالبی درباره اصول موسیقی و غنا گفته كه خلیفه را خوش آمده و به او خلعتی بخشیده است، منزلت او را در دستگاه خلافت می‌رساند «4». معتمد میان سالهای 256 تا 272 خلافت كرده و چون وی در بیشتر دوران خلافت كه برادرش موفق اختیار امور را از او سلب كرده بود در حكم زندانی بوده بنابراین احتمال می‌دهند كه این خبر مربوط به دوره اول خلافت معتمد میان سالهای 256 تا 264 باشد. كه سن ابن خردادبه هم در این دوران میان چهل تا پنجاه سال بوده و با چنین مجلسی تناسب داشته است.
______________________________
(1). مسعودی، مروج الذهب، شارل پلا، ج 1، ص 14.
(2). احسن التقاسیم، چاپ دوگوی، ص 362.
(3). به نقل دوگوی از او در مقدمه خود بر كتاب المسالك و الممالك.
(4). داستان این مجلس را كه در آن حدیثی است مفصل از ابن خردادبه درباره موسیقی و غنا، و متضمن بسیاری از مطالبی است كه در كتاب اللّهو الملاهی ابن خردادبه آمده در مروج الذهب مسعودی، چاپ و تصحیح شارل پلا انتشارات دانشگاه لبنان، بیروت، 1974 ج 5، ص 126- 131 خواهید یافت.
ص: 155
*** از سیاهه‌ای كه ابن ندیم از كتابهای ابن خردادبه در فهرست خود آورده درباره كتاب المسالك و الممالك او به سبب اهمیت خاصی كه آن كتاب در مباحث كتاب حاضر دارد و باید بهتر و دقیق‌تر شناخته شود در گفتاری جداگانه سخن خواهد رفت. در این‌جا از كتابهای دیگر او همچون كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» در تاریخ و كتاب «اللهو و الملاهی» در موسیقی و فنون وابسته به آن مانند «كتاب ادب السماع» و «كتاب الشراب» و «كتاب الندماء و الجلساء» توضیح مختصری خواهد آمد. و این هم به سبب اهمیّتی است كه این كتابها در معرّفی شخصیت ابن خردادبه و فرهنگ گسترده و متنوع او دارند و احاطه او را به تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام می‌رسانند و حكایت از آن دارند كه وی درباره آن دوران به منابعی بیش از آنچه دیگر مورخان در اختیار داشته‌اند دسترسی داشته است.

*** جمهرة انساب الفرس و النواقل‌

ابن ندیم آن را با همین نام كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» «1» یاد كرده، و مسعودی آن را «كتاب بزرگ ابن خردادبه در تاریخ» خوانده و آن را در سنجش با دیگر كتابهای تاریخ جامع‌ترین و خوش‌نظم‌ترین و عالمانه‌ترین و از لحاظ اشتمال بر اخبار ملّت‌ها و پادشاهان و منش و روش ایشان از عجمان و غیر عجمان پرمایه‌ترین همه آنها شمرده است «2»، و ابو الفرج احمد بن طیّب سرخسی درگذشته در سال 283 هجری آن را به نام تاریخ الامم قبل الاسلام یاد كرده، و در نشوار
______________________________
(1). الفهرست، ص 149 كلمه النواقل در نام این كتاب در همه چاپهای الفهرست النوافل با فاء چاپ شده كه نادرست است در این‌باره در همین گفتار توضیح بیشتری خواهد آمد.
(2). مروج پلا 1/ 14. مسعودی پس از ستایش فراوان از ابن خردادبه و مؤلفات وی گوید «و اذا اردت ان تعلم صحة ذلك فانظر الی كتابه الكبیر فی التاریخ فانه اجمع هذه الكتب جدا، و ابرعها نظما، و اكثرها علما و احوی لاخبار الامم و ملوكها و سیرها من الاعاجم و غیرها.»
ص: 156
المحاضره تنوحی هم از آن ذكری رفته «1»، و ثعالبی هم از آن مطالبی نقل كرده «2» و دوگوی هم در مقدمه خود بر كتاب المسالك و الممالك در یكی دو جا به منقولاتی از آن اشاره كرده است. «3»
نخستین كتابی كه به عنوان جمهرة النسب یا جمهرة الانساب در عربی شهرت یافته كتابی بوده است منسوب به هشام بن محمد السائب الكلبی درگذشته در سال 204 یا 206 هجری. پیش از وی ابو الیقظان نسّابه درگذشته در سال 190 هجری هم نوشته‌هائی در نسب چند قبیله عربی داشته كه یكی از آنها را ابن ندیم به نام النسب الكبیر خوانده و جز این نام نشانی از آن نمانده، و پس از ابن الكلبی هم كتابهای چندی در همین زمینه انساب عرب تألیف شده مانند كتاب مدائنی درگذشته در سال 215 هجری به نام كتاب اشراف عبد القیس و كتاب مصعب بن عبد الله زبیری درگذشته در سال 233 هجری به نام جمهرة انساب قریش و معروف‌تر از همه كتاب جمهرة انساب العرب تألیف ابن حزم اندلسی درگذشته در سال 456 هجری است كه در این زمینه از مراجع قابل اعتماد شمرده می‌شود «4». همه این كتابها درباره انساب عرب و قبائل و افراد سرشناس یا كم شناخته اعراب است كه مفصل‌ترین نمونه آنها را در كتاب بزرگ بلاذری به نام انساب الاشراف كه تا كنون چندین مجلد از آن به چاپ رسیده است می‌توان یافت هرچند در این كتاب گاهی به ندرت از اشراف غیر عرب هم یاد شده است.
درباره سلسله نسب ایرانیان هرچند تا پیش از این كتاب ابن خردادبه نوشته‌ای
______________________________
(1). به نقل جواد علی در مقاله‌ای با عنوان موارد تاریخ الطبری در مجله المجمع العلمی العراقی سال 1952، ج 2، ص 150 به بعد.
(2). ثعالبی، غرر، ص 130 و 257 و 378 و 415 و 445 و 485.
(3). مقدمه دگوی بر كتاب المسالك و الممالك ص 12.
(4). برای آگاهی بیشتر درباره كتابهائی كه در انساب عرب تألیف شده رجوع كنید به مقدمه لیوی پرونسال بر چاپ كتاب ابن حزم (دار المعارف- قاهره) و همچنین به مقاله‌ای با عنوان جمهرة النسب لابن الكلبی از جواد علی در مجله المجمع العلمی العراقی، سال 1950. ج 1، ص 337 و مآخذی كه ذیل آن مقاله آمده، و همچنین به مقدمه جلد اول انساب الاشراف بلاذری به تحقیق دكتر محمد حمید الله، چاپ دار المعارف مصر.
ص: 157
كه موضوع اصلی آن انساب یعنی شرح دودمانهای كهن و بزرگان و اشراف ایران باشد شناخته نیست. و هرچند در همین قرن سوم و پیش از آن كتابهای دیگری هم در عربی در همین زمینه‌ها یا زمینه‌هائی نزدیك به آنها درباره ایرانیان تألیف شده بود مانند كتابی كه ابو عبید از مؤلفان مشهور آن زمان كه در سال 210 هجری درگذشته به نام «فضائل الفرس» تألیف كرده بود «1». یا مطالبی كه راویان عرب مانند ابن المقسّم و عطا و شعبی و دغفل درباره نسب ایرانیان روایت كرده و در نسب نامه‌ها نوشته بوده و صاحب مجمل التواریخ درباره كیانیان از آنها روایت كرده است. ولی با همه این احوال كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» ابن خردادبه هم مانند كتاب «المسالك و الممالك» او كه در زمینه جغرافیائی نخستین كتاب شناخته شده به زبان عربی بوده نخستین كتاب مفصلی بوده كه در این زمینه در عربی تألیف شده و به همین‌سبب هم جلب نظر علما و مورّخان اسلامی را كرده است.

ویژگیهای این كتاب‌

در این كتاب دو موضوع اصلی درباره تاریخ ایران مطرح بوده كه معمولا در كتابهای تاریخ بدان‌ها به عنوان موضوع اصلی توجه نمی‌شده و اهمیت آن‌هم از همین امر سرچشمه می‌گیرد: یكی این‌كه در این كتاب تاریخ دودمان‌های قدیم ایرانی و بزرگان و اشراف آنها و سلسله نسب ایشان تا زمان خود مؤلف كه همچنان نسب خود را حفظ می‌كرده‌اند با تفصیلی كه در كتاب‌های دیگر یافت نمی‌شده ذكر شده بوده است. و دیگر این كه سرگذشت دسته‌ها و گروه‌ها یا طوائف و قبائل و اشخاص سرشناسی كه به علت‌های سیاسی یا مقتضیات جنگی یا امنیّتی از جائی به جای دیگر كوچانده می‌شده یا خود می‌كوچیده‌اند در آن آمده بوده است. و این امر با آنكه در همه دوره‌ها معمول و متداول بوده و كمتر در كتابهای تاریخ بدان توجه می‌شده در این كتاب یكی از دو موضوع اصلی آن بوده كه در عنوان كتاب به نام «النواقل»
______________________________
(1). الفهرست، ص 54.
ص: 158
ذكر می‌شده. و به همین‌سبب شناخت آن اگرچه به اجمال و از روی اوصاف یا مطالب مختصری هم باشد كه از آن در مآخذ عربی نقل شده مهم و مغتنم به شمار می‌رفته است.
اهمیت و اعتبار این كتاب بیشتر از آن‌جهت است كه در دورانی تألیف شده كه دودمان‌های كهن ایرانی كه در كتاب‌های عربی با عنوان‌هائی از قبیل اهل البیوتات و العظماء و الاشراف یاد شده‌اند «1» هنوز در عراق و دیگر سرزمینهای ایرانی با حفظ همان سنّتهای قدیمی خود می‌زیسته‌اند و سلسله نسب خود را هم با دقت حفظ می‌كرده‌اند و ابن خردادبه هم كه خود از یكی از همان دودمان‌ها برخاسته بوده برای تألیف كتاب خود از همان منابع دست اول بهره گرفته است.
سید حسن تقی‌زاده به حق از فوت این كتاب بسی اظهار تأسف كرده زیرا به گفته وی «ابن خردادبه دسترسی به كتب قدیمه ایرانی داشته و مأخذ عمده‌ای در این باب بوده». «2» احتمال بسیاری می‌رود كه محمد بن قاسم تمیمی مشهور به ابو الحسن نسّابه از مردم بصره هم كه ابن ندیم درباره او گفته كه وی یكی از دانایان به انساب تا روزگار ما است در كتابی كه به نام «كتاب اخبار الفرس و انسابها» «3» تألیف كرده بوده از همین كتاب ابن خردادبه مایه‌های فراوان گرفته باشد.
از جمله كتابهای دیگری كه در همین قرن سوم كه ابن خردادبه كتاب خود را تألیف كرده در همین موضوع انساب ایرانیان تألیف شده اگرچه در زمینه‌ای محدودتر بوده یكی كتابی است كه یحیی بن علی بن یحیی ابن ابی منصور، یكی از مردان سرشناس خاندان ایرانی منجّم در قرن سوم هجری كه از هم‌نشینان موفق خلیفه عباسی و خلفای پس از او بوده، درباره نسب خاندان خویش تألیف كرده بوده، و ابن ندیم آن را با عنوان «كتاب اخبار اهله و نسبهم فی الفرس» یاد كرده «4».
______________________________
(1). این عنوان‌های عربی را كریستن‌سن به ترتیب ترجمه عنوان‌های فارسی «واسپوهران» و «وزرگان» و «آزادان» شمرده است.
(2). به نوشته او درباره شاهنامه در كتاب «هزاره فردوسی» ص 40 مراجعه شود.
(3). الفهرست، ص 114.
(4). الفهرست، ص 114، یحیی بن علی در سال 241 هجری زاده شده و در سال 300 هجری درگذشته است.
ص: 159
و دیگر كتابی بوده كه یكی دیگر از همین خاندان به نام علی بن هارون بن علی بن یحیی برای مهلّبی وزیر خلیفه عبّاسی تألیف كرده بوده و در آغاز آن نسب خاندان خود را نوشته بوده و ابن ندیم آن را چنین یاد كرده «كتاب ابتداء فیه بنسب اهله، عمله للمهلّبی و لم یتمّه» «1».
ابو عبد الرحمن هیثم بن عدی را نیز كه در سال 207 در فم الصلح در خانه حسن بن سهل در گذشته كتابی بوده است، به نام «كتاب اخبار الفرس». او چند كتاب هم در تاریخ اشراف تألیف كرده بود، ابن ندیم در این زمینه این كتاب‌ها را از او نام برده «كتاب تاریخ الاشراف الكبیر، كتاب تاریخ الاشراف الصغیر، كتاب كنی الاشراف، كتاب اشراف الكتّاب. «2»
از وصفی كه مسعودی از این كتاب ابن خردادبه كرده، و همچنین از آنچه از آن در برخی مآخذ تاریخی نقل شده چنین برمی‌آید كه مطالب آن اگرچه اصولا در ذكر انساب بوده ولی تنها به ذكر انساب و دودمان‌ها محصور نمانده بلكه به مناسبت ذكر آنها از حوادث و رویدادهای تاریخی دیگری هم كه با آنها ارتباط می‌یافته یاد شده. شاید بتوان آن را از این لحاظ همانند كتاب انساب الاشراف بلاذری دانست كه آن‌هم در همین قرن تألیف شده و در خلال ذكر افراد یا قبائل بسیاری از رویدادهای تاریخ اعراب هم در آن آمده، و به همین‌سبب است كه نام كتاب بلاذری هم كه در بعضی مآخذ «انساب الاشراف» ذكر شده در برخی دیگر كتاب الانساب و الاخبار و در جاهای دیگر به نام «تاریخ بلاذری» آمده است. «3» چنان‌كه همین كتاب ابن خردادبه را هم كه ابن ندیم «جمهرة انساب الفرس و النواقل» نامیده مسعودی آن را تاریخ كبیر خوانده و در جاهای دیگر به نام تاریخ ابن خردادبه آمده.
از نامی هم كه مسعودی به این كتاب داده و آن را به نام تاریخ كبیر خوانده می‌توان چنین فهمید كه كتاب جمهرة كتابی مفصل و در چندین مجلد بوده، و شاید یكی از علتهای این‌كه آن كتاب از دستبرد حوادث مصون نمانده همین
______________________________
(1). الفهرست، ص 114.
(2). الفهرست ص 99- 100.
(3). نگاه كنید به مقدمه جلد اول انساب الاشراف، چاپ دار المعارف مصر ص 18 و 19.
ص: 160
تفصیل و بزرگی آن بوده كه استنساخ و حفظ آن را در طول تاریخ و در خلال حوادث عظیم و ویران‌گری كه بر این سرزمین گذشته دشوار می‌ساخته چنانكه تاریخ كبیر خود مسعودی هم كه تاریخی مفصل بوده و آن را «اخبار الزمان» نامیده بود نیز به همین سرنوشت دچار شده.
از آنچه ثعالبی از این كتاب ابن خردادبه در كتاب خود نقل كرده چنین برمی‌آید كه آن كتاب شامل مطالبی در تاریخ ایران بوده بیش از آنچه در دیگر تاریخ‌ها و حتی در تاریخ طبری آمده، و از این امر می‌توان چنین استنباط كرد كه ابن خردادبه به مآخذ دیگری هم جز آنچه دیگر مورخان در اختیار داشته‌اند دست‌رسی داشته.
ثعالبی در ذكر پادشاهی زوّ پسر طهماسب پس از غلبه زال بر افراسیاب گوید:
«و ابن خردادبه در كتاب تاریخش گفته است كه نام زوّ پسر طهماسب زاب است و این همان كسی است كه طسوج‌های زاب و زوابی (زوابی جمع زاب است) در عراق بدو منسوبند، چه او بود كه دوزاب (- زابین در عربی) را از ارمنستان تا دجله حفر كرد، و در سواد (- نام سابق عراق) هم رود زاب را پدید آورد، و سه طسوج برای آن تعیین كرد. و ابن خردادبه گفته است كه شاهی میان او و گرشاسب مشترك بود بدین‌معنی كه زاب به كارهای آبادی و سازندگی می‌پرداخت و گرشاسب به كار جنگ. «1»»
ثعالبی در جای دیگر مطلبی درباره زردشت از تاریخ ابن خردادبه نقل كرده و گوید: «ابن خردادبه گفته كه زردشت از خاندان منوچهر (- منوچهر النسب) و اصلش از مغان در سرزمین آذربایجان بوده و كتابی آورده در تسبیح خداوند و ستایش او و اخبار گذشتگان و حوادثی كه در آینده رخ خواهد داد و همچنین در فرائض و احكام «2».
وی درباره پادشاهی بهمن پسر اسفندیار نیز مطلبی بدین مضمون از آن كتاب نقل كرده: «ابن خردادبه گفته كه این بهمن كی اردشیر هم خوانده می‌شده و
______________________________
(1). ثعالبی، غرر، ص 130.
(2). ثعالبی، غرر، ص 257.
ص: 161
نامه‌هائی كه از سوی او به اطراف (آفاق) نوشته می‌شده با این عنوان بوده «از كی اردشیر بنده خدا و اداره‌كننده امور بندگان خدا (السائس لعباد الله). و بهمن اردشیر را كه همان ابلّه است او بنا نهاد.» «1»

نواقل‌

در ذكر كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» به این مطلب هم اشاره شد كه آنچه در این‌جا النواقل با قاف ذكر شده در همه نسخه‌های الفهرست ابن ندیم كه نام این كتاب از آنجا نقل شده النوافل با فا یك نقطه چاپ شده كه درست نیست و صحیح آن النواقل است. نواقل جمع ناقله است و ناقله در عربی گروهی از مردم یا قبائل و طوائفی را می‌گفته‌اند كه از جائی به جای دیگر كوچانده شوند یا خود بكوچند و یا از قبیله‌ای به قبیله دیگر درآیند «2».
چنانكه از ذكر این كلمه در عنوان این كتاب برمی‌آید ظاهرا مراد از آن طوائف یا خاندانهائی بوده‌اند كه در ایران بنا به مقتضیات سیاسی یا نظامی از محلی به محل دیگر و بیشتر به مناطق مرزی كوچانده می‌شده‌اند، و می‌توان احتمال داد كه نقل‌وانتقال گروههائی از ایرانیان را هم كه در قرن‌های نخستین اسلامی در اثر فتوحات اسلامی یا سیاست برخی از خلفا جا به جا می‌شده‌اند نیز شامل می‌شده است.
در ایران از قدیم معمول بوده كه بنا بر مقتضیات، هم طوائف یا دسته‌هایی از مردم را از جائی به جای دیگر منتقل می‌ساخته یا دسته‌ای از سپاهیان را در برخی مرزها سكونت می‌داده‌اند، و هم مردمانی را كه در جنگ‌ها اسیر می‌گرفته‌اند برای آبادی برخی مناطق به آنجاها منتقل می‌كرده و در آنجاها می‌نشانده‌اند.
در تاریخ پیش از اسلام ایران از این‌گونه نقل‌وانتقالها نمونه‌هائی را می‌توان در بعضی مآخذ یافت، در تاجنامه انوشروان از كوچاندن طوائف بسیاری از
______________________________
(1). ثعالبی، غرر، ص 378.
(2). النواقل: قبائل تنتقل من قوم الی قوم، و فی التهذیب النواقل من انتقل من قبیلة الی اخری فانتسب الیها» (تاج العروس).
ص: 162
ترك‌های آن سوی قفقاز به داخله ایران و سكونت دادن ایشان را در آذربایجان سخن رفته «1» و در مآخذ دیگر همچنین از پادگان‌هائی سخن رفته كه شاپور اول ساسانی در غرب رود فرات برای جلوگیری از تاخت‌وتاز بادیه‌نشینان مستقر ساخته و برای آنها چشمه‌هائی هم حفر كرده است «2». به گفته كریستن‌سن «برای وارد كردن برخی رشته‌های صنعتی در كشور و برای كشت و زرع در صحاری لم یزرع از قدیم الایام عادت بر این جاری بوده كه اسیران جنگ را به چند گروه تقسیم كرده در قسمت‌های مختلف كشور می‌نشانده‌اند، بدین‌طریق داریوش اول بسیاری از مردم ارتری‌Eretrions را به خوزستان كوچانید و ارود اسیران رومی را در حوالی مرو جای داد و شاپور اول نیز اسیران رومی را در گندیشاپور سكونت داد و در آنجا از مهارت ایشان در كار مهندسی استفاده كرده سدّ معروف امپراطور را برآورد. شاپور دوم اسیرانی را كه در شهر آمد دستگیر كرده بود بین شوش و شوشتر و سایر شهرهای اهواز ساكن گردانید و این مردم انواع جدید ابریشم‌بافی و ملیله‌دوزی را در آنجا رواج دادند «3».»
در مآخذ عربی گاهی به برخی از این نقل‌وانتقال‌ها كه در قدیم در ایران صورت گرفته اشاره‌ای دیده می‌شود. در فتوح البلدان در وصف نهری كه به نام نهر شیلی معروف بوده و در طسوج انبار از رود فرات جدا می‌شده آمده است كه خاندان شیلی پسر فرخزادان مروزی مدعی هستند كه این نهر را شاپور برای جدّ ایشان در هنگامی كه او را در نغیا ساكن گردانید حفر كرده است «4». و در كتاب صورة الارض آمده كه می‌گویند كه اهل بخارا در قدیم الایام از استخر به آنجا كوچانده شده بودند. «5» و همچنین در فتوح البلدان در شرح كارهائی كه انوشروان
______________________________
(1). محمد- محمدی: الترجمة و النقل عن الفارسیة فی القرون الاسلامیة الاولی ص 69- 74.
(2). شرح این چشمه‌ها را در جلد اول همین كتاب در باب «چشمه‌ها و پادگانهای خندق شاپور» از صفحه 254 به بعد خواهید یافت.
(3). ایران در زمان ساسانیان- از ترجمه رشید یاسمی، ص 78 و ص 259- 260.
(4). فتوح البلدان، ص 336.
(5). ابن حوقل، صوره الارض، ص 404 «و یقال ان اهل بخارا فی قدیم الایام ناقلة اصطخر».
ص: 163
در ارمنستان و قفقاز انجام داده و شهرها و دژهائی كه در آنجا ساخته گوید و در این‌جاها مردمانی پرتوان و پرصلابت ساكن گردانید و آنها را سیاسیجین نامید. «1» و به گفته ابن خردادبه فرغانه را در اصل انوشروان بنیاد نهاد و برای آبادی آنجا از هرطایفه‌ای گروهی را به آنجا كوچاند و بدین‌سبب آنجا را «از هرخانه» نامید كه آن را در عربی «من كل بیت» ترجمه كرده و گوید كه فرغانه معرّب آن است «2».

*** كوچاندن ایرانیان در دوران اسلامی‌

در دوران اسلامی كوچیدن یا كوچاندن ایرانیان به مناطق جدید به وسیله عمال عرب صورت گسترده‌تری یافته است. در جنگ قادسیه آن دسته از سپاهیان ایران كه جند شهنشاه خوانده می‌شدند، و جزء نگهبانان مخصوص سلطنتی بودند و در جنگ شركت نكردند و به مسلمانان پیوستند، به كوفه كوچانده شدند. شماره این سپاهیان را چهار هزار تن
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 231- «... و اسكن ما بنی من هذه المواضع قوما سماهم السیاسیجین ...» ظاهرا این كلمه كه در اثر تعریب و تحریف دچار دگرگونیهای فراوان شده در اصل نامی بوده كه در فارسی این دسته از سپاهیان یا مردمی را كه به جائی یا به مرزی از مرزها می‌كوچانده‌اند به این نام می‌خوانده‌اند. كریستن‌سن در ذكر فتوحات انوشیروان در قفقاز این كلمه را به گونه‌ای به كار برده كه گوئی برای وی ناشناخته است، ایران ساسانی متن فرانسه 364، ولی در جای دیگر (ص 524) متن فرانسه. در توضیح همین كلمه درباره آن چنین نوشته است: «عین همین كلمه سیاسیجین در نوشته‌های مؤلفان دیگر عرب نیز وارد شده آقای‌M .J .H .Kramersدر مطالعات هندی و ایرانی خودBsos .1936 ,p .613در مراجعه به شكلهای مختلف این كلمه برای تصحیح آن شكل‌های دیگری از آن را یافته كه السیاسیجین‌es -siyasidjinرا در صورتهای النشاستجین‌en -nishastadjinو (النشاستكین)en -neshastakinنشان می‌دهد كه پهلوی آن می‌شودnishastaghanنشاستگان كه به معنی جنگجویان مقیم در پادگان‌ها است.
در ترجمه فارسی كتاب كریستن‌سن در ملحقات مؤلف ص 448 چنین آمده: ص 259.
السیاسجین- همین نكته را مؤلفان دیگر عرب قید كرده‌اند. رع مجموع كرامرKramersكه به عنوان مطالعات هندی و ایرانی تقدیم سر جورج گریرسون شده است 1936)BSOS( . این مؤلف با مقابله نسخه بدل‌های این لفظ گوید، صورت صحیح آن النشاستجین (النشاستگین) است كه در پهلوی ظاهرا نشاستگان گفته می‌شده است. یعنی جنگجویانی كه در محلی قرار داده شده‌اند (مثل ساخلو)
(2). المسالك و الممالك، ص 30.
ص: 164
نوشته‌اند «1» اسواران و دیگر دسته‌جات سپاهیان ایران هم كه در جنگ خوزستان پس از شكست هرمزان با شرائطی به ابو موسی فرمانده سپاهیان مسلمان تسلیم شدند به دلخواه خود به بصره كوچیدند «2». ولی در دوران معاویه وضع صورت دیگری به خود گرفت، معاویه كه از مردم كوفه مركز خلافت علی (ع) كه عموما طرفدار آن حضرت بودند دل خوشی نداشت برای این‌كه آنجا را، كه در آن زمان یكی از مهم‌ترین شهرهای اسلامی بود، از طرفداران علی پاك كند و طرفداران خود را جایگزین آنها سازد دست به یك نقل‌وانتقال بزرگ زد «3».
معاویه از آنجا كه از ایرانیان مقیم كوفه كه بیشترشان از سپاهیان و جنگجویان بودند گذشته از طرفداری علی (ع) نگرانی‌های دیگری هم داشت در آغاز تصمیم به قلع‌وقمع آنان و كشتن نیمی از آنان گرفت ولی چون این كار را عملی نیافت به پراكندن و جابه‌جا كردن آنان و كوچاندن ایشان به شهرهای مرزی سوریه و اردن، یعنی به جاهائی كه محل درگیریهای جنگی با دولت روم بود، پرداخت. بنا به روایتی «4» روزی معاویه احنف بن قیس و سمرة بن جندب دو تن از سران معروف قبائل بزرگ و ذی نفوذ عرب را خواست و اوهامی كه فكر او را به خود مشغول ساخته بود بدین‌گونه برای آنها باز گفت: می‌بینم كه این ایرانیان كوفه «5» رو به فزونی نهاده‌اند و می‌بینم كه آنها راه را بر گذشتگان بسته‌اند و گوئی كه من روزی را می‌بینم كه آنها برای رسیدن به قدرت بر اعراب خواهند تاخت. از این
______________________________
(1). بلاذری، فتوح، ص 343.
(2). بلاذری- فتوح، ص 459- 461- از فرماندهان این دسته از سپاهیان ایرانی نام دو تن، یكی سیاه اسواری و دیگری شیرویه اسواری، برده شده و همچنین نگاه كنید به طبری 1/ 2561- 2564.
(3). طبری 1/ 1920.
(4). العقد الفرید، ج 2، ص 260.
(5). عبارتی كه به ایرانیان كوفه ترجمه شده در متن عربی «هذه الحمراء» است، حمراء در عربی به معنی سفید چهره است اعراب نخست آن دسته از سپاهیان ایران را كه از دیلمان بوده‌اند و در جنگ قادسیه به مسلمانان پیوسته و در كوفه سكنی گزیده‌اند به مناسبت رنگ چهره‌شان حمراء الدیلم خواندند و سپس این نام به الحمراء خلاصه شد و برای همه ایرانیان به كار رفت.
ص: 165
رو من بر آن شده‌ام كه نیمی از آنها را هلاك سازم و نیم دیگر را برای برپا داشتن بازارها و آباد و دائر نگاهداشتن راهها زنده بگذارم. و نظر آنها را در این‌باره خواست در این رایزنی احنف بن قیس رئیس قبیله بنی تمیم كه با تیره‌های متعددش یكی از بزرگترین قبائل عرب بشمار می‌رفت، و بسیاری از سپاهیان ایران هم كه در جاهای مختلف به اعراب پیوسته بودند آن قبیله را به عنوان هم‌پیمان برگزیده بودند، با معاویه همداستان نشد ولی سمرة بن جندب آن را پسندید و حتی خود داوطلب اجرای آن گردید. معاویه در آن روز نتوانست در این‌باره تصمیمی بگیرد ولی سرانجام از كشتن آنها درگذشت و به پراكندن ایشان همت گماشت، و در هنگامی كه زیاد عامل او بر عراق بود به دستور او برخی از ایرانیان كوفه یعنی همان جند شهنشاه را به بلاد شام و عده‌ای از آنها را هم به بصره كوچانید. بلاذری گوید آنها را كه به شام كوچانید در آنجا همچنان (الفرس) نامیده می‌شوند و آنها را كه به بصره منتقل شدند در آنجا در اسواران ایرانی كه از قبل در آنجا بودند داخل شدند «1». بلاذری در روایتی از مشایخ انطاكیه و اردن نقل كرده كه معاویه در سال 42 هجری گروهی از فرس بعلبك و حمص و انطاكیه را به سواحل اردن: صور و عكا و جاهای دیگر كوچ داد. و در همین سال یا یك سال پیش یا پس از آن گروهی از اسواران بصره و كوفه و فرس بعلبك و حمص را به انطاكیه كوچانید. و مسلم بن عبد الله جد عبد الله بن حبیب بن نعمان بن مسلم انطاكی یكی از این سرداران ایرانی بود «2».
معاویه به جز اسواران كه طبقه برگزیده سپاهیان ایران بودند از دسته‌های دیگر سپاه ایران كه در عربی به نام‌های سیابجه و زط خوانده شده‌اند نیز به سواحل شام و انطاكیه كوچانده بود. و در دوره‌های بعد نیز ولید بن عبد الملك هم گروهی از زطها را به انطاكیه و نواحی آنجا منتقل ساخت «3».
معاویه به جز اسواران و جنگجویان ایرانی عده‌ای از هنرمندان ایرانی را هم برای كارهای عمرانی و صنعتی و كشتی‌سازی و كسب‌وكار از عراق به شام
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 343.
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 139 و 175.
(3). بلاذری، فتوح البلدان، ص 192.
ص: 166
برده بود. ابو الفرج اصفهانی درباره سعید بن مسجح كه او را به عنوان نخستین كسی كه غناء فارسی را به عربی برگردانده معرفی كرده است، گوید كه وی آواز فارسی را از بنّاهای ایرانی كه معاویه برای ساختمانهای خود كه می‌خواست آنها را با گچ و آجر بسازد از عراق به شام آورده بود، و آنها بر طبق عادت در حین كار آواز می‌خواندند، فراگرفته بود «1».
حجّاج هم وقتی می‌خواست قصر خود و ساختمانهای دیگری را در شهر واسط بنا كند، گروهی از ایرانیان بخارائی را كه عبید الله بن زیاد پیش از آن آنها را از بخارا اسیر كرده و به بصره كوچانده بود، از بصره به واسط كوچانید «2».

ردّ پای كوچ‌نشینهای ایرانی در جنگ با روم‌

ردپای ایرانیانی را كه معاویه از عراق به شام كوچانده بود در جنگ‌های مسلمانان و رومیان می‌یابیم. بلاذری در انساب الاشراف آورده:
هنگامی كه سپاهیان معاویه در محلی به نام قرقذونه با سپاهیان رومی در جنگ بودند و در آنجا دچار بیماری وبا و گرسنگی شده بودند یزید پسر او كه با زن دلخواهش در دیر مرّان یكی از تفرجگاه‌های شام به خوش‌گذرانی مشغول بود این اشعار را گفت:
اذا اتّكاءت علی الأنماط فی عرف‌بدیر مرّان عندی امّ كلثوم
فلا ابالی بما لاقت جموعهم‌بالقرقذونه من حمّی و من موم یعنی وقتی من در دیر مرّان بر بالش‌های نرم تكیه می‌زنم و ام كلثوم هم نزد من است دیگر باكی ندارم از اینكه جماعت ایشان در قرقذونه از تب و بیماری چه رنجی می‌كشند. و چون این اشعار به معاویه رسید سوگند خورد كه او را هم در سرنوشت آن سپاهیان شریك سازد اگرچه به مرگ او بینجامد. پس دستور داد كه او هم به سفیان بن عوف كه در قرقذونه بود بپیوندد. او نیز چنین كرد و در این سفر جنگی ایرانیان انطاكیه و بعلبك نیز در سپاه او بودند و با او در جنگ شركت كردند و سپاهیان روم را تا خلیج به عقب راندند «3».
______________________________
(1). اغانی، ج 3، ص 81.
(2). بلاذری، فتوح، ص 463.
(3). بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، بخش 2، ص 3.
ص: 167
اصطلاح ناقله را در موارد دیگری هم درباره ایرانیان می‌یابیم استخری در مورد خاندان ابو صفّیه (نسخه بدل بنی صفاء یا بنی صفر) از خاندان‌های ایرانی كه آنها را از اهل البیوتات خوانده و از جمله آنها یحیی و عبد الرحمان و عبد الله پسران محمد بن اسماعیل را نام برده گوید: آنها ناقله بودند و در زمان مأمون در شیراز وطن ساختند و عمل دیوان كردند. «1»
و مقدسی هم در ذكر زموم یعنی تیره‌های عشایر فارس گوید كه آنها دارای پنج زمّ هستند و بزرگترین آنها زمّ احمد بن صالح است كه به دیوان شهرت یافته و پس از آن زمّ شهریار است كه به زمّ بازنجان معروف شده و آنها كه از این تیره در ناحیه اصفهان هستند ناقله از همین زمّ هستند. «2»

كتاب اللّهو و الملاهی‌

این كتاب و كتابهای دیگری كه ابن ندیم در همین زمینه از تألیفات ابن خردادبه آورده، مانند كتاب ادب السماع و كتاب الشراب و كتاب النّدماء و الجلساء «3» و كتاب دیگری به نام طبقات المغنّین كه در جای دیگری به نام ابن خردادبه ذكر شده «4» همه این‌ها چهره دیگری از ابن خردادبه را می‌نمایانند كه بدون شناخت آن شخصیت وی از لحاظ اثر ژرف و گسترده‌ای كه در انتقال همه‌جانبه فرهنگ و تمدن ایران به جهان اسلام و عرب داشته است ناشناخته می‌ماند. و آن چهره هنری و ادبی اوست كه این كتابها معرّف آنند. شرح این اجمال پس از این توضیح خواهد آمد:
در دورانی كه خلافت عربی اسلامی به تدریج از یك نظام ساده عشایری به حكومتی با نظام و سنّتهای پادشاهی تبدیل می‌گردید و در دوران عبّاسی با وزیران ایرانی خود شكل و شمایل چنان حكومتی را با چنان نظام و سنّتهائی به
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 147.
(2). احسن التقاسیم، ص 447.
(3). الفهرست، ص 149.
(4). و آن در كتاب الغفران ابو العلاء معرّی است، به نقل آقای دانش‌پژوه از آن در كتاب خود:
«مداومت در اصول موسیقی ایران» از انتشارات اداره كلّ نگارش وزارت فرهنگ و هنر، ص 52.
ص: 168
خود می‌گرفت. رفته‌رفته در زبان عربی هم گونه‌ای از ادبیات به وجود آمد كه پیش از آن در آن زبان سابقه نداشت. و آن چیزی بود كه به پادشاهان و هرآنچه بدیشان بازمی‌گشت ارتباط می‌یافت، از آیین كشورداری گرفته تا آداب و رسوم دربار و درباریان و مانند اینها كه مجموعه آنها را در عربی به نامهائی همچون ادب الملوك یا نصیحة الملوك یا الآداب السلطانیه و نظایر اینها نامیده‌اند. از این مجموعه كه مشتمل بر مطالب گوناگون بوده، برخی كه منظور از این توضیح هم همان است، آن دسته از این نوشته‌ها است كه بر آداب و رسومی اشتمال داشته‌اند كه رعایت آنها بر همه اطرافیان شاه و باشندگان مجلس او از ندیمان و غیر ندیمان واجب بوده و از آیین ایرانیان به دربار خلفا و بخصوص خلفای عباسی راه یافته و در كتابهائی هم به زبان عربی تدوین شده بود كه زبان‌دارترین همه آنها از این لحاظ كتاب «التاج فی اخلاق الملوك» منسوب به جاحظ است كه خود بر پایه یكی از تاج‌نامه‌های ساسانی در همین زمینه فراهم آمده و عناصر عربی و اسلامی هم بر آن افزوده شده است. «1» در مقدّمه آن كتاب در علت تألیف آن چنین آمده:
كه چون بیشتر عامّه و برخی از خواصّ با آن‌كه جملگی سر به فرمانند ولی از وظائفی كه در برابر پادشاهان برعهده دارند غافل‌اند از این‌رو ما در این كتاب آداب پادشاهان را گرد آوردیم تا آن را الگو قرار دهند و خود را با این آداب بیآرایند.» «2»
كتاب جاحظ گذشته از این‌كه خود بارزترین نمونه این ادبیات جدید عربی است جامع‌ترین نمونه آن‌هم به شمار می‌رود، زیرا در همه آن رشته‌های مختلفی كه پیش از این از آنها سخن رفت در این كتاب نمونه‌هائی می‌توان یافت ولی آنچه در این توضیح مورد توجه است آن بخش از آن است كه با عنوان «باب
______________________________
(1). درباره این كتاب نگاه كنید به نوشته‌ای از محمّد محمّدی با عنوان «كتاب التاج للجاحظ و علاقته بكتب «تاجنامه» فی الادب الفارسی الساسانی» با خلاصه آن به زبان فارسی در مجله الدراسات الادبیّة، شماره اول سال اوّل، بهار 1338 ه. ش (1959 م) ص 24- 67. دانشگاه لبنان، بیروت.
(2). كتاب التاج فی اخلاق الملوك. للجاحظ، بتحقیق الاستاذ احمد زكی باشا، المطبعة الامیریة، بالقاهره 1322 ه. ق و 1914 م، ص 2.
ص: 169
فی المنادمة» خوانده شده، و در آن از طبقات مختلف و مراتب متفاوت ندیمان و كسانی كه معمولا در مجالس پادشاهان حضور می‌یابند سخن رفته، و در همان جائی كه طبقات سه گانه ندیمان و مغنّیان (یعنی خوانندگان و نوازندگان) را شرح می‌دهد در آغاز آن گوید: «به پادشاهان ایران آغاز می‌كنیم زیرا آنها پیشگامان این راه بودند، و ما آیین كشورداری و ترتیب خاصّه و عامّه و اداره امور رعیّت و این‌كه هرطبقه‌ای در جای خود قرار گیرد و به روش خود برود همه این‌ها را از ایشان گرفتیم.» «1» یا وقتی‌كه از هارون الرشید سخن می‌راند گوید او نخستین كسی بود كه مغنّیان را به مراتب و طبقات تقسیم كرد به همانگونه كه اردشیر بابكان و انوشروان كرده بودند» «2».
غرض از این توضیح و اشاره به آنچه در باب فی المنادمة (باب هم‌نشینی با سلطان) در كتاب التاج آمده بیان این مطلب است كه چون پایگاه ابن خردادبه هم در دربار معتمد خلیفه عباسی درنظر گرفته شود، و این‌كه ابن خردادبه گذشته از آن پایگاه از معاشران نزدیك خلیفه و از هم‌نشینان مجالس انس او هم بوده، به آسانی می‌توان دریافت كه او را هم در نوشتن این رساله‌ها همان هدف بوده كه جاحظ را در تألیف كتاب التاج و باب هم‌نشینی سلطان در آن كتاب بوده است.
بدین‌معنی كه ابن خردادبه هم كه كم‌وبیش هم‌عصر جاحظ بوده می‌خواسته همان نظم و ترتیب و آداب و رسومی را كه در دربار شاهان در این‌گونه مجالس معمول بوده، و وظائفی را كه ندیمان و معاشران و باشندگان این‌گونه مجالس بر عهده می‌داشته‌اند، به معاشران خلیفه و هم‌نشینان مجلس انس او هم گوشزد كند. و اگر از این نوشته‌ها هم مانند كتاب اللهو و الملاهی او چیزی مانده بود می‌شد از خلال آنها كم‌وبیش به نمونه‌هائی از آثار ایرانی در این زمینه‌ها راه یافت، چنانكه از بازمانده كتاب اللهو و الملاهی می‌توان به اطلاعاتی درباره موسیقی ایرانی و برخی از قوانین آن در تركیب برخی از آلات و ابزار موسیقی و نواها و دستانها و مطالب دیگر دست یافت كه در تحقیقات تاریخی مربوط به
______________________________
(1). كتاب التاج للجاحظ، ص 23.
(2). كتاب التاج للجاحظ، ص 37- 38.
ص: 170
تاریخ موسیقی ایرانی بسی سودمند و گرانبها است.

سخنان ابن خردادبه در مجلس خلیفه در باره موسیقی‌

شاید بهتر باشد كه برای شناختن این چهره ابن خردادبه یعنی چهره هنری او به آنچه مسعودی درباره مجلس او با معتمد خلیفه عباسی و گفتگوی آنها درباره موسیقی نوشته است اشاره‌ای بشود. مسعودی در جائی كه از روش و منش معتمد و عشق و علاقه او به مجالس بزم و موسیقی سخن می‌راند از زبان عبید اللّه بن خردادبه گوید كه روزی بر معتمد وارد شده و در مجلس او چند تن از ندیمان او كه از صاحبان خرد و معرفت بوده‌اند حضور داشته‌اند و معتمد از او پرسیده: نخستین كسی كه عود نواخته است كه بوده؟ مسعودی آنگاه سخنان مفصّلی را كه ابن خردادبه در پاسخ معتمد گفته است بازگو كرده. «1» چنین می‌نماید كه مسعودی این مطالب را از كتاب اللهو و الملاهی ابن خردادبه نقل كرده چون بیشتر آنها با آنچه از این كتاب در دست است یكی است. و آقای شارل پلّا هم در تصحیح كتاب مروج الذهب این بخش از نوشته مسعودی را بیشتر از روی همان كتاب تصحیح كرده است «2» و از آنجا كه در نسخه موجود از اللهو و الملاهی ذكری از این‌كه ابن خردادبه آن مطالب را در مجلس معتمد بیان كرده نیست می‌توان انگاشت كه آنچه از آن كتاب در دست است خلاصه‌ای است از آنچه در اصل بوده.
آنچه از گفته ابن خردادبه در این زمینه در مروج الذهب نقل شده گوناگون و پراكنده است. در آن از تاریخ موسیقی و تحول آن از دوره‌های ابتدائی آن سخن
______________________________
(1). گفته‌های ابن خردادبه را در جلد پنجم مروج الذهب، به تصحیح شارل پلّا از صفحه 126 تا صفحه 131 خواهید یافت.
(2). آنچه شارل پلّاCharles Pellatتصحیح و چاپ كرده، همان چاپ قدیم مروج الذهب است كه دو تن از خاورشناسان فرانسوی باربیه دومنارBarbier de Menardو پاوه دوكورتیّ‌Pavet de Courteilleآن را نخستین‌بار با نقد علمی تصحیح و با ترجمه فرانسوی آن در پاریس چاپ كرده بودند. و آقای شارل پلّا به تصحیح مجدّد آن پرداخته و آن را به صورتی خوب و عالمانه در هفت جلد، از سال 1966 م تا سال 1977 در دانشگاه لبنان، بخش تحقیقات تاریخی، به چاپ رسانده است.
ص: 171
هست تا به سازها و ابزارهای موسیقی ایرانی می‌رسد، و در آن از برخی از اصطلاحات موسیقی با الفاظی عربی به صورت نغمه‌ها و ایقاعات و طروق ملوكی (شاید كروف) یادی می‌شود و از موسیقی اهل خراسان و بالاتر از آن و نام برخی از ابزار موسیقی آنجا هم ذكری به میان می‌آید، و از موسیقی مردم ری و تبرستان و دیلم نیز در آن نامی هست، و به جز این‌ها كه در قلمرو موسیقی ایرانی قرار می‌گیرند ابن خردادبه به صورتی خیلی خلاصه‌تر به آلات طرب روم و خلاصه‌تر از آن به ذكر یكی از آلات طرب هند به نام كنكه كه گوید تنها یك تار دارد پرداخته و درباره عرب هم از حدا و نصب كه صورتهای ابتدائی آواز عرب بوده نام برده و گوید قریش هم جز نصب گونه دیگری از آواز را نمی‌شناختند تا هنگامی كه نضر بن الحارث بن علقمة بن كلدة به عراق و نزد كسری آمد و در حیره نواختن عود و آواز خواندن با عود را فراگرفت و در بازگشت آن را به مردم مكّه آموخت.
مسعودی پس از نقل مطالب دیگری از گفته‌های ابن خردادبه در همین زمینه گوید. پس از این سخنان معتمد به ابن خردادبه گفت، چه نیك و گشاده سخن گفتی، و امروز با وصف موسیقی و آلات طرب برای ما جشنی بر پا ساختی.
سخن تو بافته پرنقش‌ونگاری را ماند كه همه رنگی را از سرخ و زرد و سبز و دیگر رنگها در خود جمع دارد. اكنون بگو كه صفت آوازه‌خوان ماهر چیست؟
و ابن خردادبه به وصف آوازه‌خوان ماهر پرداخت. و آنگاه خلیفه درباره اصطلاحات موسیقی همچون ایقاع و طروق و نغمه‌ها پرسید و ابن خردادبه بدانها پاسخ داد، و سپس به شرح آهنگها پرداخت و در وصف آهنگ ماخوری گفت آن را بدین‌سبب ماخوری نامیدند كه ابراهیم بن میمون (- ماهان) موصلی كه از مردم فارس بود و در موصل نشیمن داشت آن را بسیار در میخانه‌ها (- در عربی مواخیر جمع ماخور) می‌نواخت.
آنچه در این مورد گفتنی می‌نماید این است كه هرآنچه درباره وصف آوازخوانان از گفته ابن خردادبه نقل شده و از آن جمله مطالبی كه درباره ابراهیم موصلی آمده از آنجا كه هیچ یك در قطعات بازمانده از كتاب اللهو و الملاهی
ص: 172
نیست می‌توان انگاشت كه مسعودی آن‌ها را از كتاب دیگری از ابن خردادبه كه متناسب‌تر با این مطالب بوده‌اند مثلا كتاب طبقات المغنین او برگرفته باشد. و همین‌گونه تواند بود آنچه را كه ابو الفرج اصفهانی در كتاب الاغانی از زبان ابن خردادبه در علت معروف شدن ابراهیم به موصلی نقل كرده است. «1»

*** مختار من كتاب اللهو و الملاهی‌

چندی پیش قطعاتی از كتاب اللهو و الملاهی با عنوان «مختار من كتاب اللهو و الملاهی» یعنی برگزیده‌هائی از كتاب اللهو و الملاهی به شكل رساله‌ای در بیروت به چاپ رسید كه در مجله الدراسات الادبیة معرّفی گردید و مطالبی از آن‌هم كه مشتمل بر معلومات دیگری درباره تاریخ موسیقی ایران بود نیز در آن مجله نقل شد. در معرفی این رساله در آنجا چنین آمده بود: «نوشته مورد گفتگو رساله كوچكی است در بیست و نه صفحه كه از آن می‌توان اطلاعات مفیدی درباره موسیقی و سرود و شعر ایرانی پیش از اسلام به دست آورد. در این رساله نام برخی از آلات موسیقی ایرانی و بعضی از اصطلاحات و مقامهائی كه در آن وجود داشته و همچنین یك سرود فارسی مركب از سه مصراع شعر دیده می‌شود كه هرچند مقداری از آنها به طور پراكنده با تحریفاتی در بعضی از مآخذ دیگر عربی نیز دیده می‌شود ولی آنچه در این رساله آمده نیز از نظر تحقیق و تطبیق آن اصطلاحات و نام‌ها برای محققان و علاقه‌مندان به این موضوع دارای بسی فائده‌ها است. «2»»
این رساله با همه كوچكی آن پرتو بیشتری بر آنچه مسعودی از گفته‌های ابن خردادبه نقل كرده می‌افكند، و حتی از روی آن می‌توان برخی از اغلاطی را كه در همین زمینه در تصحیح و چاپ مروج الذهب از دید مصحح فاضل آن به
______________________________
(1). ابو الفرج اصفهانی، اغانی، ج 5، ص 5.
(2). این رساله را از ص 316 تا ص 320 شماره 3 سال 3 مجله الدراسات الادبیّه 1340 ه. ق و 1961 م. خواهید یافت.
ص: 173
دور مانده اصلاح كرد یا مطالبی را كه در آن ناتمام می‌نماید تكمیل نمود «1».
یكی از مطالبی كه در این قطعه آمده و در آنچه مسعودی در مروج الذهب از گفته ابن خردادبه آورده وجود ندارد مطلبی است كه بدین‌شرح درباره پهلبد ذكر شده: «بزرگترین خواننده ایران در روزگار خسروپرویز پهلبد بود. وی از مردم مرو بود و عود می‌نواخت و در این هنر ماهر و برتر از همه بود، با سخن موزون آواز می‌خواند و خود او برای آن آهنگ می‌ساخت، و هرگاه حادثه‌ای روی می‌داد كه دبیران دیوان و خبررسانان از رساندن آن خبر به شاه واهمه می‌داشتند آن را به پهلبد می‌گفتند، و او آن را در حضور شاه، با آواز و ساز و با آهنگی كه خشم را فرونشاند، می‌خواند. و از آوازهائی كه او بدین‌طریق خوانده و از آهنگهای معروف او در ستایش و تبریك و مانند اینها هفتاد و پنج آهنگ است كه یكی از آنها این است كه او در هنگامی كه قیصر و خاقان از خسروپرویز دیدار می‌كرده‌اند سروده و خوانده است:
قیصر ماه ماند و خاقان خورشیدآن مَن خدای ابر ماند كامگاران
كه خواهد ماه پوشد كه خواهد خورشید
در این رساله دو حكایت دیگر هم از خسروپرویز و پهلبد نقل شده كه در یكی از آنها از خواننده دیگری به نام شركاس سخن رفته كه چون او در مهارت از پهلبد در گذشته بود در آتش حسد وی سوخته و هلاك شده بود و با این‌كه از این بابت مورد عتاب پرویز قرار گرفت از قصاص او در امان ماند.
ابن خردادبه، در آنچه مسعودی از او روایت كرده، موسیقی را بدین‌گونه
______________________________
(1). مانند این متن در مروج الذهب (ج 5. ص 128) به نقل از ابن خردادبه: «و قال فندروس الرومی.
«جعلت الأوتار اربعة بازاء الطّبایع: فجعل الزیر بازاء المرّة الصّفراء و المثنی بازاء الدّم، و المثلث بازاء البلغم، و النّم (؟) بازاء المرّة السوداء. و للّروم من الملاهی ...» و در رساله مختار من كتاب اللهو و الملاهی ... «قال فیذرس الرومی: جعلت الاوتار الاربعة بازاء الطبایع الاربعة، فجعل الزیر بازاء المّرة الصفراء، و المثنی بازاء الدّم، و المثلث بازاء البلغم، و البمّ بازاء السّوداء. فالزیر للخنضر و المثنی للبنصر و وزنه ضعف وزن الزیر، و المثلث للوسطی و وزنه ضعفا وزن الزیر، و البمّ للسبّابة و وزنه ثلثة اضعاف وزن الزیر. و اتّخذت الفرس النای للعود و ...» (الدراسات شماره 3 سال 3، صفحه 318).
ص: 174
ستوده است: ذهن را جلا می‌دهد، طبیعت انسانی را به نرمی و ملایمت می‌كشاند، قلب را قوت می‌بخشد و بخیل را بخشنده می‌گرداند. و چون با می همراه گردد به كمك هم اندوه تن‌فرسا را می‌زدایند، غم را می‌گشایند، و روح را به نشاط می‌آورند، و موسیقی به تنهائی همین كارها را می‌كند. و برتری موسیقی بر سخن مانند برتری سخن است بر گنگی و برتری تندرستی است بر بیماری. و در پایان این سخنان گوید: «خداوند آن حكیم و فیلسوفی را كه چنین نكته‌ای را دریافت پاداش نیك دهاد كه چه نكته پوشیده‌ای را برملا ساخت و چه راز نهانی را آشكار كرد و چه هنری را به مردم نمود و آنان را به چه دانش و فضیلتی رهنمون شد. «1»»
______________________________
(1). مروج الذهب، ج 5، ص 129- 130.
ص: 175

گفتار دهم كتاب المسالك و الممالك قدیمی‌ترین كتاب جغرافیائی در زبان عربی‌

اشاره

اهمیت این كتاب از لحاظ تحقیقات ایرانی* نوشته‌هائی به این نام پیش از این كتاب* اثر این كتاب در مؤلفات بعدی* ویژگیهای این كتاب* تاریخ تالیف آن* نگاهی اجمالی به مطالب آن* چهار بخش و چهار اسپهبد* نكته‌هائی چند درخور توجه* سخنی درباره منابع این كتاب* داستانی درباره یأجوج و مأجوج* مطالبی از جغرافیای قباد* روایتی از دهقان فلوجه و پایان ناتمام كتاب* نظری از اهل نظر* سنجشی بین این كتاب و آثار مشابه پس از آن* در كتابهای جغرافیائی قرن چهارم* استانها و تسوهای سورستان (- سواد) در این كتاب و كتابهای بعد* تحولی درخور ذكر* تقسیم اقطار زمین و دگرگونیهای آن پس از این كتاب* نظری كلّی به سیر تاریخی كتابهای جغرافیائی پس از كتاب المسالك و الممالك.
ص: 176

نوشته‌هائی به این نام پیش از این كتاب‌

ابن ندیم در شرح حال ابو العباس جعفر بن احمد مروزی كه او را یكی از مؤلفان كتب در علوم مختلف و دارای تألیفات بسیار شمرده گوید: «او نخستین كسی است كه درباره مسالك و ممالك (راهها و كشورها) كتابی تالیف كرد ولی آن را به پایان نرسانید.
او در اهواز بدرود زندگی گفت و در سال 274 هجری كتابهایش را به بغداد بردند و در آنجا فروختند. ابن ندیم نام چند كتاب از كتابهای او را هم آورده كه در مقدمه آنها كتاب «المسالك و الممالك» او قرار دارد. «1»
از این كتاب ناتمام ابو العباس مروزی جز همین نام كه در فهرست ابن ندیم آمده اثر دیگری باقی نمانده، و ظاهرا خود ابن ندیم هم از آن خبری نداشته.
بنابراین اگر هم آن كتاب پیش از كتاب ابن خردادبه تألیف شده باشد باز كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه قدیمی‌ترین كتابی است كه در این رشته از دانش جغرافیائی در زبان عربی شناخته شده، و همین كتاب هم بوده كه سرمشق و مورد استفاده بسیاری از مؤلفان اسلامی گردیده، و به همین‌سبب هم هست كه در این‌جا به عنوان نخستین كتاب عربی اسلامی در این رشته مورد بررسی است.
ظاهرا نخستین كسی‌كه در روزگار خود ابن خردادبه به روش او رفته و كتابی در همین رشته و با نام «المسالك و الممالك» تالیف كرده احمد بن طیّب سرخسی بوده كه از معتمدان و ندیمان المعتضد خلیفه عباسی به شمار می‌رفته و این كتاب را برای او تالیف كرده بوده «2». مسعودی كه كتاب احمد را دیده و مطالب آن را خلاف گفته ابن خردادبه یافته بود آنرا نپسندیده و نه‌تنها آن را هم‌پایه كتاب ابن خردادبه نشمارده بلكه آن را در شأن خود احمد بن طیّب هم
______________________________
(1). الفهرست: ص 150
(2). احمد در آغاز معلم المعتضد بود و سپس ندیم و از نزدیكان و رایزن و محرم اسرار او گشت و سرانجام به دست او هم كشته شد. دست‌آویز قتل او چنانكه نوشته‌اند این بوده كه وی رازی را كه معتضد به او گفته بوده برای دیگری بازگو كرده بوده. ابن ندیم در همین زمینه درباره او گفته: دانش احمد بیش از خردش بر او غالب بوده» (الفهرست ص 261- 262).
ص: 177
نیافته و احتمال داده كه شاید آن كتاب را به وی نسبت داده‌اند، زیرا به گفته وی پایه احمد در دانش بالاتر از آن كتاب بوده «1». ابن ندیم هم گسترش و تنوع دانش احمد را ستوده و درباره او گفته «و كان متفنّنا فی علوم كثیرة من علوم القدماء و العرب» احمد به جز این كتاب در رشته‌های دیگری هم كه ابن خردادبه در آنها كتاب یا رساله‌ای پرداخته است نیز كتابها یا رساله‌هائی تألیف كرده بود كه از نام آنها چنین برمی‌آید كه وی در تألیفات خود به نوشته‌های ابن خردادبه نظر داشته ولی وی با تفصیل بیشتری در آن رشته‌ها سخن رانده است. «2»
ابن ندیم از جمله كتابهای احمد بن الحارث الخزّاز درگذشته در سال 258 یا 256 كتابی را هم به نام كتاب «المسالك و الممالك» یاد كرده كه از آن‌هم اثری نیست، احمد بن الحارث از موالی منصور خلیفه عباسی بود و او را به جز این كتاب، كتاب دیگری هم بوده به نام شحنة البرید» كه از آن‌هم اثری نیست و چنانكه از نامش پیداست درباره برید و امور وابسته به آن بوده است. «3»

اثر این كتاب در مؤلفات بعدی‌

دوگوی در مقدمه‌ای كه بر چاپ خودش از كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه نوشته درباره اثر این كتاب ابن خردادبه در مؤلفات بعدی چنین نوشته است: جیهانی كه پس از ابن خردادبه دومین كتاب را در این فن تالیف كرده هرچند كتاب او به ما نرسیده ولی به گفته مقدسی او كتاب ابن خردادبه را بنای كار خود قرار داده بوده. خود
______________________________
(1). مروج، پلا، ج 1/ ص 241.
(2). ابن ندیم در فهرست مفصلی كه از كتابهای او آورده این كتابها را هم ذكر كرده: «كتاب اللّهو و الملاهی فی الغناء و المغنّین و المنادمة و المجالسة و انواع الاخبار و الملح». «كتاب الموسیقی الكبیر: مقالتان، و لم یعمل مثله حسنا» «كتاب الموسیقی الصّغیر»، «كتاب المسالك و الممالك»، «كتاب الطّبیخ الّفه علی الشّهور و الایّام للمعتضد» «كتاب المدخل الی علم الموسیقی» «كتاب الجلساء و المجالسة»
(3). الفهرست ص 104- 105 شحنه در لغت، هم به معنی رئیس و فرمانروا آمده مانند شحنة البلد و هم به معنی كمند اسبها است: و هردو این معنی‌ها درباره این كتاب راست می‌آید.
ص: 178
مقدسی هم بسیاری از مطالب كتاب خود را از ابن خردادبه گرفته بود. ابن حوقل هم اعتراف می‌كند كه در سفرهایش كتاب ابن خردادبه و جیهانی و قدامه هرگز او را ترك نكرده‌اند. و همچنین ابن الفقیه قسمت عمده‌ای از كتاب ابن خردادبه را در كتاب خود گنجانده است «1»
كتاب ابن خردادبه گذشته از اینكه نخستین كتابی است كه به زبان عربی در این فن تالیف شده از آن‌رو كه مؤلف آن ابن خردادبه چنانكه در شرح حالش گذشت در دیوان مركزی خلافت بوده و به اسنادی دسترسی داشته كه دیگران نداشته‌اند نوشته‌های او از این لحاظ هم از اعتماد و اطمینان مؤلفان بعدی برخوردار بوده‌اند. مقدسی در تعریف سد ذی القرنین گوید: «در این باب در كتاب ابن خردادبه و دیگران داستانی خوانده‌ام و من آن داستان را با لفظ و اسناد ابن خردادبه نقل می‌كنم زیرا او وزیر خلیفه بوده و بر آنچه از دانش‌ها در خزانه امیر المؤمنین بوده بیش از دیگران دسترسی داشته «2»» مسعودی هم از مؤلفات ابن خردادبه چنانكه در شرح حالش ذكر شد و همچنین از همین كتاب «المسالك و الممالك» او ستایش فراوان كرده.
ولی با وجود این ستایش‌ها هم مقدسی و هم مسعودی خرده‌هائی هم بر او گرفته‌اند. مقدسی این كتاب را آن‌چنان مختصر یافته كه چندان بهره‌ای از آن نمی‌توان برد «3». و مسعودی هم درباره آن نوشته كه «عبید الله ابن خردادبه در كتاب المسالك و الممالك خود گفته كه مسافت از فلان موضع تا فلان موضع چه‌قدر است، و دیگر نه از پادشاهان سخن گفته و نه از كشورها، شناخت مسافت‌ها و راه‌ها را، كه كار پیك‌ها و نامه‌برها و خریطه‌بران است دیگران را چه فایده‌ای تواند بود. و همچنین او گفته كه خراج تسوهای عراق فلان مقدار است؛ و این چیزی است كه به مقتضای احوال و گردش روزگار نشیب‌وفراز و كم‌وزیاد دارد و همواره به یك حال باقی نمی‌ماند، و پس از ایرادهای دیگری كه به این
______________________________
(1). نگاه كنید به مقدمه دوگوی بر المسالك و الممالك ابن خردادبه، و همچنین بر مقدمه او بر كتاب ابن الفقیه.
(2). احسن التقاسیم، ص 362.
(3). احسن التقاسیم، ص 4 و 5.
ص: 179
كتاب گرفته گوید ولی با همه اینها این كتاب بهترین كتابی است كه در این معنی تالیف شده و همچنین است كتاب تاریخ او و آنچه در آن از ملتهای پیشین قبل از اسلام آمده است «1».

ویژگیهای این كتاب‌

آنچه بر این كتاب، از لحاظ اختصار مطالب آن یا منحصر بودن آن مطالب به ذكر مسافات و مقدار خراج و اموری از این قبیل كه تنها به كار چاپاریان و دیوانیان می‌آمده، خرده گرفته‌اند هرچند در دوره‌های بعد كه مؤلفان این قبیل كتابها این‌گونه مطالب را با موضوعهای دیگری كه از جاهای دیگر به دست می‌آورده‌اند درهم می‌آمیخته و كتاب خود را مانند مسعودی و مقدسی جامع‌تر و متنوع‌تر می‌ساخته‌اند شاید با مقایسه كتاب ابن خردادبه با آن كتاب‌ها این خرده‌گیری‌ها تا حدی به جا و به مورد می‌نموده، ولی امروز از لحاظ تحقیقات تاریخی و راه‌یابی به سرچشمه‌های اصلی این رشته از مآخذ عربی اسلامی هرآنچه را بر كتاب «المسالك و الممالك ابن خردادبه» خرده گرفته‌اند از مهمترین محاسن آن كتاب شمرده می‌شود. زیرا ابن خردادبه همان مطالب دیوانی را، بی‌آنكه آنها را آن‌چنان با مطالب دیگر درهم آمیزد كه نشانه‌های اصلی آنها از میان برود، به گونه‌ای در كتاب خود نقل كرده كه می‌توان از خلال آنها با دقت و كنجكاوی بیشتر ریشه‌های همان نظام دیوانی ساسانی و تقسیمات دیوانی و كشوری سورستان یا دل ایران‌شهر را در آن عهد بازیافت. از آن‌رو كه منابع اصلی ابن خردادبه یا ثبت‌ها و دفترهای رسمی دیوانی بوده كه در دیوان‌های برید و خراج می‌یافته، یا راهنامه‌ها و نوشته‌هائی درباره شهرها و ویژگی‌ها و شگفتی‌های آنها بوده كه در زبان فارسی وجود داشته و در خاندان او هم مانند همه دودمان‌های كهن ایرانی حفظ می‌شده، و ابن خردادبه همان‌ها را همچون الگو به كار می‌برده، و به همین‌سبب كتاب خود را المسالك و الممالك نامیده كه دارای مفهومی است نزدیك به همان الگوها. و هدف او هم از
______________________________
(1). مروج الذهب، پلا، ج 1 ص 241.
ص: 180
پرداختن این كتاب چنانكه در شرح حال او گذشت تهیه یادداشت‌هائی بوده كه هم خود او را در حسن اجرای كارهای دیوانیش كمك باشد و هم دبیران دیوان و پیك‌های برید و كاروانیان را به كار آید.
اشپیرینگرSpringer احتمال داده «1» كه ابن خردادبه این كتاب را در هنگامی كه ریاست دیوان برید را داشته از روی اسناد و مدارك موجود در آن دیوان به صورت یادداشت برای استفاده شخصی خودش تالیف كرده است. و به نظر دوگوی‌M .J .De Goeje چون كتاب المسالك و الممالك در سالهای بین 230 و 234 در سامرا تالیف شده بنابراین بسیار محتمل است كه ابن خردادبه در هنگامی كه در دیوان مركزی، در دوران خلافت معتصم یا واثق، در سامره یا بغداد به خدمت اشتغال داشته، در همانجا اطلاعات لازم را برای تالیف كتابش جمع‌آوری كرده است.
در كتاب المسالك و الممالك در شرح خراج یمن عبارتی آمده كه هرچند در نسخه چاپی به صورت «و وجد فی دیوان الخراج» ذكر شده یعنی «در دیوان خراج یافت شده» ولی همین عبارت در نسخه‌ای دیگر از همین كتاب به صورت «و وجدنا فی دیوان الخراج» آمده یعنی «ما در دیوان خراج یافتیم» «2» كه می‌رساند خود او آن را از دیوان خراج نقل كرده.

*** تاریخ تألیف آن‌

دوگوی در مقدمه خود برای تعیین تاریخ تألیف این كتاب سعی فراوان به كار برده و با بررسی مطالب مختلفی از آن كتاب كه در تاریخ واحدی نمی‌گنجد سرانجام به این باور رسیده كه ابن خردادبه كتاب خود را در حدود سال 232 هجری تالیف كرده و با گذشت زمان و به تدریج مطالبی بر آن افزوده و این كار تا سال 272 ادامه داشته و در نتیجه این كتاب صورتی تازه‌تر و مفصل‌تر یافته است. و به همین‌سبب از این كتاب دو نسخه به وجود آمده بوده
______________________________
(1). به نقل دوگوی از او در مقدمه المسالك و الممالك
(2). المسالك و الممالك، ص 144 و زیرنویس آن.
ص: 181
یكی نسخه‌ای خلاصه‌تر كه آن را باربیه دو منارC .Barbier de Meynard در سال 1865 میلادی منتشر كرده «1»، و دیگری نسخه‌ای مفصل‌تر كه سال‌ها پس از چاپ باربیه دومنار یافت شده و آن همین نسخه‌ای است كه دوگوی آنرا چاپ كرده است. دوگوی در این مقدمه كوششی هم برای تشخیص مطالبی از این كتاب كه در جای واقعی خود قرار نگرفته و در اثر مسامحه نسخه‌نویسان یا علل دیگر جابه‌جا شده‌اند، به كار برده كه دقت و بینش او در هردو مورد درخور ستایش و برای بهتر شناساندن كتاب المسالك و الممالك باارزش و برای كسانی‌كه در راه تصحیح و چاپ دست‌نویس‌های قدیم گام برمی‌دارند سرمشقی آموزنده است.
و از میان مطالب سودمندی كه از این مقدمه به دست می‌آید این یكی را هم باید یاد كرد كه آنچه را كه وی به نام كتاب «المسالك و الممالك» چاپ كرده و اكنون مورد مراجعه است نسخه كامل این كتاب نیست، بلكه خلاصه‌ای است از آن‌كه گوئی كسی آن را برای استفاده شخصی خودش از كتاب اصلی خلاصه كرده است. در خود كتاب هم می‌توان شواهدی بر این مطلب یافت و از آن جمله آخرین مطلب كتاب است كه ناتمام مانده و پیش از پایان آن مطلب كتاب پایان یافته است «2».
هرچند نظر عالمانه دوگوی درباره تاریخ تألیف این كتاب بسیاری از امور مبهم را در این‌باره روشن ساخته و برخی از مطالب را كه از لحاظ زمانی ناهماهنگ به نظر می‌رسند توجیه كرده ولی برای توجیه همه این‌گونه مطالب هنوز جای بحث و بررسی هست زیرا نوع مطالب به صورتی است كه هرقدر هم سعی شود كه همه آنها در محدوده زمان تالیف این كتاب و حتی در محدوده دوران زندگی ابن خردادبه قرار گیرند باز مقداری از آنها در این محدوده
______________________________
(1). در روزنامه آسیائی‌Journal Asiatiqueسال 1865.
(2). و آن روایتی است كه ابن خردادبه از قول هشام بن محمد از حمید پسر بهرام دهقان فلوجه پائین درباره چهار شگفتی بزرگ كه در چهار شهر جهان وجود داشته ذكر كرده و در آن روایت تنها دو شهر و شگفتیهای آنها آمده و دو شهر دیگر نانوشته مانده‌اند. (المسالك و الممالك ص 182- 183)
ص: 182
نمی‌گنجد، و علت آن‌هم این است كه این كتاب مجموعه‌ای است از مطالب مختلفی كه ابن خردادبه آنها را از منابع مختلفی كه در دسترس داشته یا آنچه از دفاتر و ثبت دیوانهای برید و خراج برگرفته با استفاده از اطلاعات شخصی خود گرد آورده همه را بدون تفكیك، گاهی بدون تصرف و احیانا با كمی تصرف، در سلك تالیف واحدی كشیده است و به احتمال قوی ابهامی هم كه درباره برخی مطالب این كتاب از نظر تاریخی به‌وجود آمده ناشی از همین امر است، زیرا ابن خردادبه هم مانند دیگر مؤلفان این دوره نه از همه منابع خود نام برده و نه از نوع تصرفی كه در منقولات خود كرده و چیزهائی كه بر آنها افزوده یا از آنها كاسته سخن گفته و در نتیجه مطالب مختلفی كه مربوط به دوره‌های مختلف تاریخی است درهم‌آمیخته و تفكیك آنها از یكدیگر احتیاج به بحث و بررسی بیشتر یافته است.

نگاهی اجمالی به مطالب آن‌

ابن خردادبه پس از مقدمه‌ای كوتاه در وصف زمین و اشاره‌ای گذرا به تقسیمات جغرافیائی آن و ذكر قبله مناطق مختلف معموره جهان كتاب خود را با عنوان السواد آغاز كرده و در زیر این عنوان سیاهه‌ای از استان‌ها و تسوهای سواد را آورده كه هرچند سیاهه دیوانی زمان او بوده ولی نشان از دوره‌های خیلی قدیمی‌تر دارد. وی پس از شرح اجمالی آن استانها و تسوها، سیاهه دیگری را زیر عنوان تقدیر السواد ذكر كرده كه مراد از آن شرح مالیات ابواب جمعی مناطق مختلف آن سرزمین است، و در آن خراج هریك از تسوهائی كه ذكرشان در سیاهه سابق رفته، به استثنای معدودی از آنها، مشخص شده است. درباره این دو سیاهه در گفتاری دیگر، كه موضوع تقسیمات كشوری و دیوانی سورستان در دوران انتقال است، توضیح بیشتری خواهد آمد، و درباره استان‌های دوازده‌گانه و تسوهای شصت‌گانه‌ای هم كه در آنها وصفشان آمده در گفتارهای دیگر كتاب حاضر به تفصیل سخن خواهد رفت.
آنچه در این‌جا گفتنی می‌نماید این است كه چون ابن خردادبه پس از ذكر این
ص: 183
دو سیاهه و شرح اجمالی آنها و ذكر چند مطلب كوتاه به ذكر مطالب دیگری پرداخته كه قسمت اعظم كتاب به آنها اختصاص یافته از قبیل وصف شهرها و مسافت بین آنها و ذكر راهها و منزلگاههای بین راه و اطلاعات دیگری كه به جز سرزمین سواد بخش‌های دیگری از جهان آن روز را هم دربر گرفته و به همین سبب در این‌جا وقتی سخن از مطالب كتاب المسالك و الممالك می‌رود تنها آن بخش از آن كتاب مورد نظر است كه با تشكیلات دیوانی و تقسیمات جغرافیایی سواد ارتباط می‌یابد و سخن درباره بخش‌های دیگر آن كتاب هم به بخشهای دیگری از همین مجموعه موكول می‌شود كه در آن‌ها از دیوان برید و راهنامه‌های ساسانی و نوشته‌هائی كه در وصف شهرها و سرزمینها بوده است سخن خواهد رفت.

چهار بخش و چهار اسپهبد

نخستین موضوعی كه در این كتاب از این نظر به چشم می‌خورد این است كه ابن خردادبه مبنای كار خود را در تقسیم سرزمین‌های مختلف بر اقسام چهارگانه‌ای قرار داده كه از قدیم در ایران معمول بوده و از زمان انوشروان و تجدید نظر وی در تقسیمات لشكری و حذف منصب ایران اسپهبد و تعیین چهار اسپهبد برای هریك از اقسام چهارگانه مملكت رسمیت بیشتری یافته بود.
او زیر عنوان خبر المشرق گوید:
به مشرق آغاز می‌كنیم و آن یك‌چهارم مملكت است. و در آغاز به ذكر خراسان می‌پردازیم كه زیر دست اسپهبد آنجا یك پادوسبان و چهار مرزبان بود و هرمرزبان بر یك‌چهارم خراسان فرمان می‌راند. یك‌چهارم آن در فرمان مرزبان مرو شاهجان و توابع آن، و یك‌چهارم آن در فرمان مرزبان بلخ و تخارستان، و یك‌چهارم در فرمان مرزبان هرات و بوشنج و باذغیس و سیستان و یك‌چهارم آن‌هم در فرمان مرزبان ماوراء النهر بود «1».
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 18 «ثم نبدأ بالمشرق و هو ربع المملكة و نبدأ به ذكر خراسان و
ص: 184
در سه بخش دیگر نیز سخن وی در همین مایه است. زیر عنوان خبر المغرب گوید: «مغرب یك‌چهارم مملكت است و اسپهبد آن در زمان ایرانیان خربران اسپهبد نامیده می‌شد «1». و درباره شمال كه آن را زیر عنوان «خبر الجربی» آورده گوید: جربی سرزمین شمال و یك چهارم مملكت است، و اسپهبد شمال را در زمان ایرانیان آذربادگان اسپهبد می‌نامیدند. ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند هم در همین قلمرو است «2»، و درباره جنوب هم كه آن را زیر عنوان خبر التیمن آورده گوید «تیمن سرزمین جنوب و یك‌چهارم مملكت است و اسپهبد آن نیمروز اسپهبد است «3».
در اینجا این توضیح هم باید اضافه شود كه تقسیم كشور ایران یا ایران‌شهر به چهار بخش مشرق و مغرب و شمال و جنوب سابقه‌ای قدیم‌تر از انوشروان داشته، در زمان قباد پدر انوشروان نیز ایران‌شهر به همین چهار بخش تقسیم می‌شده او هم برای هریك از این بخش‌ها یك پادگسبان تعیین كرده و آنها را جانشین مرزبانان یا شهرداران سابق نموده بود. این بخش‌ها عبارت بوده‌اند از ابهاختر (باختر- شمال) خورآسان (خراسان- مشرق) نیمروز (جنوب) خوروران (مغرب). تغییری كه انوشروان به منظور اصلاح امر فرماندهی در این مناطق داد در تشكیلات نظامی و سازمان فرماندهی آنها بود بدین‌معنی كه او در راس هریك از این بخش‌ها یك فرمانده كل به نام اسپهبد گماشت و مرزبانان را زیر دست آنها قرار داد. و همین تشكیلات بود كه پس از او در ایران مورد عمل
______________________________
كانت تحت یدی اصبهبدها بادوسبان و اربعه مرازبة الی كل مرزبان ربع خراسان، فربع الی مرزبان مرو الشاهجان و اعمالها، و ربع الی مرزبان بلخ و طخارستان و ربع الی مرزبان هراة و بوشنج و بادغیس و سجستان و ... و ربع الی مرزبان ماوراء النهر».
(1). المسالك و الممالك، ص 72 «و المغرب ربع المملكة و كان اصبهبذه یسمّی علی عهد الفرس خربران اصبهبذ».
(2). المسالك و الممالك، ص 118، «و الجر بی بلاد الشّمال، ربع المملكة و كان اصبهبذ الشمال علی عهد الفرس یسمّی اذربادگان اصبهبد» و فی هذا الحیّز ارمینیّة و اذربیجان و الرّی و دماوند.»
(3). المسالك و الممالك، ص 125 «و التیمن بلاد الجنوب، ربع المملكة و اصبهبذه نیمروز اصبهبذ».
ص: 185
بود و به دوران اسلامی رسید «1».
درباره این بخش از كتاب و جهات چهارگانه‌ای كه به عنوان اساس تقسیمات كشور در آن ذكر شده این مطلب گفتنی است كه هرچند از تعریفهایی كه برای هر یك از این جهات چهارگانه در مقدمه و در عنوان آنها آمده چنین برمی‌آید كه آنچه زیر این عنوان‌ها و سرفصلها می‌آید صرفا دربردارنده همان مناطقی است كه برحسب تقسیمات ایران ساسانی در قلمرو هریك از اسپهبدان چهارگانه قرار می‌گرفته ولی همواره چنین نیست؛ این تقسیمها غالبا مناطق بسیاری را هم خارج از آن محدوده‌ها دربر می‌گیرد. مثلا در بخش شرقی با آنكه در مقدمه آن سخن از خراسان و بخش‌های چهارگانه آن در روزگار قدیم است ولی در متن كتاب این بخش از این سوی خراسان یعنی از شرق بغداد آغاز می‌شود و تمام سرزمین‌های مركزی و جنوبی ایران را هم تا سند و هند دربر می‌گیرد. و پس از ذكر خراسان بزرگ در آن سوی خراسان هم تا مرز چین پیش می‌رود. و در بخش غربی نیز گذشته از آسیای غربی و مصر تمام شهرهای معتبر شمال افریقا و برخی خصوصیات و مسافتهای بین آنها را تا اندلس و مطالب دیگری را هم درباره شهرها و خراج روم و جزائر مشهور آنجا شامل می‌شود به گونه‌ای كه نمی‌توان مناسبتی بین آنها و قلمرو فرمان‌روائی «خوربران اسپهبد» یافت. و همچنین است بخش‌های شمالی و جنوبی هرچند در آنها این تفاوت كمتر به چشم می‌خورد.

*** نكته‌هائی چند درخور توجه‌

در این كتاب به جز مطالب اصلی آن یعنی راه‌ها و و سرزمین‌ها كه اجمالا گذشت گاه در خلال همانها مطالب دیگری هم آمده كه معمولا در تاریخ ایران ذكر می‌شوند از آن جمله مطلبی است زیر عنوان «ملوك الأرض فی اوّل الزّمان و مملكتهم» یعنی پادشاهان زمین و كشورهایشان
______________________________
(1). كریستن‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه فارسی رشید یاسمی، ص 247 و حواشی آن.
ص: 186
در زمان نخست. كه آن عبارت از همان حكایت معروف در تاریخ داستانی ایران است درباره جهان پادشاهی فریدون و تقسیم كردن وی پادشاهی خود را میان سه پسرش ایرج و سلم و تور كه در پایان آن چهار بیت عربی هم از زبان فریدون و در همین زمینه نقل شده «1».
دیگر صورتی است زیر عنوان «القاب ملوك الأرض» شامل لقب‌هائی كه پادشاهان كشورهای مختلف به آنها خوانده می‌شده‌اند. این صورت از پادشاه عراق (- ایران) و لقب او شهنشاه شروع می‌شود و با ذكر پادشاه صقالبه و لقب او كه چیزی شبیه قناز است و درست هم خوانده نشده خاتمه می‌یابد. در این صورت واژه‌هائی كه دچار تعریف و تحریف شده و درست خوانده نشده‌اند فراوان است و در آن پس از ذكر لقب‌های باسیل برای پادشاه روم و خاقان برای پادشاهان ترك و تبّت و خزر و جبغویه برای پادشاه خرلخ، و بغپور برای پادشاه چین آمده كه اینها همه از فرزندان فریدون‌اند «2».
دیگر سیاهه‌ای است زیر عنوان «الملوك الذین سمّاهم اردشیر شاهین» یعنی فرمانروایانی كه اردشیر آنها را شاه نامید. (عنوان شاهی به آنها داد) و در این سیاهه نام سی و سه پادشاه آمده مانند بزرگ كوشان شاه، گیلان شاه، بود اردشیران شاه، یعنی پادشاه موصل، بزرگ ارمنیان شاه، آذربادگان شاه، سجستان شاه، مرو شاه، كرمان شاه ...، در این سیاهه به جز مناطقی در داخل ایران‌زمین كه فرمانروایانشان عنوان شاهی داشته‌اند نام پادشاهانی هم از سرزمین‌هائی خارج از ایران نیز آمده مانند توران شاه برای شاه تركستان و هندوان شاه برای پادشاهان هند «3».
و دیگر سیاهه‌ای است زیر عنوان «القاب ملوك خراسان و المشرق» كه در آن بیش از سی لقب و عنوان برای فرمانروایان مناطق مختلف خراسان از نیشابور و لقب پادشاهش كنار گرفته تا ماوراء النهر و لقب پادشاهش كوشان و همچنین چند لقب برای فرمانروایان ترك آن ناحیه ذكر شده است «4».
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 15.
(2). المسالك و الممالك، ص 16.
(3). المسالك و الممالك، ص 17.
(4). المسالك و الممالك، ص 39- 41.
ص: 187
و دیگر صورتی است از شهرها و مناطقی كه به نام پهله خوانده می‌شده‌اند و آنها را زیر عنوان «بلاد الپهلویین» ذكر كرده «1».
و دیگر چند شعر فارسی است كه هریك را به مناسبتی آورده و در تاریخ ادبیات فارسی معمولا به عنوان قدیم‌ترین شعر فارسی به آنها استناد می‌شود.
یكی شعری است كه به مناسبت ذكر سمرقند از شخصی با نام و كنیه ابو التقی عباس طرخان نقل كرده بدین عبارت:
سَمَرقَند گَندمَندبِزینَت كی افكَند
از شاش نَه بهی‌همی شه نَه جَهی «2» و دیگر شعری از بهرام‌گور كه به مناسبت ذكر دماوند و این‌كه شهر دماوند را شلنبه می‌گفته‌اند شاهد آورده به این مضمون.
«مَنَم، شیر شَلَنبَه‌مَنَم بَبرِ تَلَه» «3» ***

سخنی درباره منابع این كتاب‌

با توجه به مطالبی كه اجمالا گذشت، و با دقت در مطالب دیگری كه در شرح راهها و شهرها و مسافت‌ها و منزلگاههای برید و شگفتیهای برخی مناطق كه در این كتاب آمده، می‌توان به این نتیجه رسید كه ابن خردادبه گذشته از دیوان‌هائی كه بر آنها اشراف داشته و از ثبت‌های قدیم و جدید آنها در تعیین مسافات یا خراج بسیاری از مناطق بهره گرفته است، منابع ایرانی دیگری هم در اختیار داشته كه گذشته از جنبه‌های تاریخی و داستانی برخی از آنها از جنبه‌های افسانه‌ای و اغراق‌آمیز هم خالی نبوده‌اند. وی به منابع مكتوب خود اشاره‌ای نكرده ولی از مجموع كتاب او و مطالبی كه در آن آمده می‌توان دریافت كه ركن اصلی فرهنگ و دانش وی را در این زمینه منابع ایرانی و معرفت همه‌جانبه او به تاریخ و جغرافیای ایران تشكیل می‌داده تا آن حد كه حتی در سخن از مناطق دیگر و زمینه‌های دیگر تاریخ هم
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 57.
(2). المسالك و الممالك، ص 26.
(3). المسالك و الممالك، ص 118.
ص: 188
جلوه‌هائی از همین جنبه از دانش و فرهنگ او را می‌توان دید، مانند آنچه درباره ارمنستان آورده كه در این بخش پس از ذكر شهرهائی از ارمنستان كه در تصرف خزرها بوده و شهرهای دیگری كه رومیان آن‌ها را تصرف كرده بوده‌اند گوید همه آنها را ایرانیان فتح كردند «1»، و سپس به شرح تاریخ آنجا از دید ایرانیان پرداخته و چنین گوید:
«شهرهای بیلقان و بردعه و قبله و همچنین سدی را كه به نام سد اللبن خوانده قباد ساخت، و شهرهای شابران و كر، كره و باب و ابواب را انوشروان ساخت و این شهرها كاخ‌ها یا دژهائی (قصور) بودند كه در گذرگاههای كوهستان (كوه قفقاز) برپا داشت. و از این قبیل سیصد و شصت دژ (قصر) بود. و همچنین بلنجر و سمندر «2» را هم او ساخت. و در سرزمین گرجستان هم شهر صغدبیل را او بنا كرد. و قصری هم برای خودش در آن‌جا بساخت و آن را باب فیروز قباد نامید.» «3»
از همین‌قبیل یعنی استفاده ابن خردادبه از مآخذ ایرانی و معرفت تاریخی خویش است آنچه كه او در ذكر اصفهان و روستاها و خراج آنجا آورده، و این كه كیكاوس فرمانروائی آنجا را به گودرز داده بود، و این‌كه در روستای ماربین دژی است كه آن را تهمورث بنا كرده و آتشكده‌ای هم در آن است. «4» یا آنچه درباره سیستان گفته كه اثر آخور اسب رستم هنوز در آنجا است، و آنجا كشور رستم زورمند و توانا «- رستم الشدید» بوده كه كیكاوس او را بر آنجا فرمان‌روا ساخته بود «5».
و نیز از همین قبیل است آنچه او نخست از قول رومیان درباره شكوه كلیساهای رها و منبج و حمص و بنائی در انطاكیه نقل كرده و این‌كه هیچ بنائی باشكوه‌تر از آنها وجود ندارد و پس از نقل گفته رومیان سخن را چنین ادامه داده: «و من می‌گویم كه هیچ بنائی كه با گچ و آجر ساخته شده باشد باشكوه‌تر از
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 122- 123.
(2). سمندر در آن سوی سد قفقاز است و سرزمین‌های پس از آن در دست خزران است «و مدینة سمندر خلف الباب و ماوراءها فی ایدی الخزر» (المسالك و الممالك، ص 124)
(3). المسالك و الممالك، ص 123.
(4). المسالك و الممالك، ص 20- 21.
(5). المسالك و الممالك، ص 50.
ص: 189
ایوان كسری در مدائن و خورنق بهرام گور در كوفه نیست «1»، و هیچ بنائی هم كه با سنگ ساخته باشند استوارتر و باشكوه‌تر از شادروان شوشتر نیست، زیرا آن را با سنگ خارا و ستون‌های آهنین و ملات سرب ساخته‌اند «2»، و همچنین است نگاره شبدیز «3» كه بر كوه كنده‌اند و سد یاجوج و ماجوج «4».
*** ابن خردادبه در همین موضع از كتاب خود زیر عنوان یاجوج و مأجوج حكایتی نسبة مفصل درباره هیاتی كه الواثق بالله خلیفه عباسی برای تحقیق درباره این سد اعزام داشته بوده آورده است كه مقدسی هم آن را از وی نقل كرده.

داستانی درباره سدّ یأجوج و مأجوج‌

این حكایت كه خالی از عناصر داستانی و احیانا افسانه‌ای نیست از شخصی به نام سلّام ترجمان روایت شده كه ریاست این هیات را داشته و به گفته اشناس، كه او را به خلیفه (- الواثق) معرّفی
______________________________
(1). ابن خردادبه به این مناسبت چند بیت هم از قصیده بحتری در وصف كاخ سفید مدائن و دو بیت هم از شاعری دیگر كه نام او را ننوشته در وصف بهرام‌گور و قصر خورنق آورده.
(2). مراد سد شوشتر است كه از بناهای قدیم ایران بوده و بنای آن را از شاپور اول می‌دانسته‌اند.
یاقوت در ذكر رودهای خوزستان گوید بزرگترین آنها رود شوشتر است و این همان است كه شاپور شاه در دروازه شوشتر بر آن شادروانی بساخت تا آب آن بالا بیاید و به شهر سوار گردد چون شوشتر بر بلندی است و این شادروان از بناهای شگفت است در ازای آن نزدیك به یك میل است، با سنگهای محكم و سنگ خارا و ستونهای آهنین و ملات سرب ساخته شده و گویند كه در جهان بنائی استوارتر از آن نیست، (معجم البلدان 1/ 848).
(3). در متن كتاب «جوب شبداز» آمده كه به شكافی كنده در كوه (نقرة فی الجبل) وصف شده ص 162 گویا مراد از آن همان نقوش بیستون است كه در كتابهای جغرافیائی دیگر با عنوان «صورة شبدیز» ذكر شده و وصف جامعی از آن را برحسب روایات قدیم در معجم البلدان در كلمه «شبداز» می‌توان یافت. یاقوت در این وصف از احمد بن محمد شمعدانی نقل كرده كه از شگفتیهای كرمانشاه كه خود یكی از شگفتیهای جهان به شمار است صورت شبدیز است كه در دهی است به نام خاتان (معجم البلدان 3/ 250).
(4). المسالك و الممالك، ص 162.
ص: 190
كرده به سی زبان آشنا بوده است. و با این‌كه همه چیز در این حكایت دلالت دارد بر این‌كه اصل آن به زبان عربی بوده زیرا ابن خردادبه در پایان آن گوید كه سلّام ترجمان همه این حكایت را برای من بازگفت و سپس آن را از نوشته‌ای كه برای واثق نوشته بود بر من املا كرد «1»، ولی با كمی دقت در آن نشانه‌هائی می‌توان یافت كه می‌رساند گوینده یا نویسنده این حكایت كه به زبان فارسی هم آشنا بوده در جائی كه نتوانسته برای بعضی از ابزارهای فارسی كلمه‌ای عربی بیابد آن‌ها را با همان شكل فارسی به كار برده. چنان‌كه كلید قفل عظیمی را كه بر دروازه آهنین آن سدّ زده بودند را چنین وصف كرده: «و علی الغلق مفتاح معلق طوله ذراع و نصف و له اثنتا عشرة دندانكة كل دندانكة فی صفة دستج الهواوین» «2» یعنی بر پشت بند دروازه كلیدی آویزان بود كه در ازای آن یك ذراع و نیم بود و دوازده دندانه داشت كه هردندانه‌ای به اندازه یك دسته هاون بود. و در همین حكایت در جایی كه از دیگهائی كه آهن یا سرب را در آنها می‌گداخته‌اند سخن رفته گوید «علی كل دیكدان اربع قدور» یعنی بر هردیگپایه‌ای چهار دیگ بود. و از همین‌قبیل است كلمه كستبانات در وصف پوششی كه به اعضاء این هیات داده شده بود. به كار رفتن این اصطلاحات كه درست به شكل فارسی آنها به كار رفته و هنوز به شكل معرّب در زبان عربی جا نیفتاده بوده این امر را كه نویسنده این حكایت یك عرب یا عربی‌زبان بوده مورد تردید قرار می‌دهد. این كلمات فارسی كه در این حكایت آمده در دوره‌های بعد یا به عربی ترجمه شده چنانكه در نوشته مقدسی كلمه دستج (دسته) به ید تبدیل شده «3» یا این‌كه حذف گردیده چنانكه در آثار البلاد قزوینی دیگدان حذف شده «4» و یا به صورت دیگری در
______________________________
(1).، المسالك و الممالك، ص 162- 170، «فحدّثنی سلّام الترجمان بجملة هذا الخبر ثمّ املاه علیّ من كتاب كان كتبه للواثق باللّه».
(2). المسالك و الممالك، ص 166.
(3). احسن التقاسیم، ص 264 «و له اثنا عشر دندانكه كید اعظم ما یكون من الهواوین». شرح این حكایت را به گونه‌ای كه در احسن التقاسیم آمده در ترجمه فارسی آن كتاب از آقای دكتر علی نقی منزوی، بخش دوم (ص 531- 538) خواهید یافت.
(4). در كتاب آثار البلاد عبارتی كه در متن از ابن خردادبه نقل شده بدین‌صورت آمده «و علی
ص: 191
عربی معرّب شده‌اند چنانكه كلمه دیگدان كه در فارسی به معنی دیگ پایه یا سه پایه آهنی است كه دیگ را بر روی آن می‌نهند در عربی به صورت دیگر آن یعنی سه پایه معرّب شده و به جای دیگدان سیبه گفته‌اند كه معرّب سه پایه است. و كستبان هم چه به معنی برگستوان یا به معنی كمربند باشد، فارسی خالص است و بدین معنی در عربی به كار نرفته «1».
از این‌گونه كلمات فارسی خالص كه به خورد زبان عربی نرفته و در زبان جا نیفتاده، در جاهای دیگر كتاب ابن خردادبه نظائر دیگری را هم می‌توان یافت.

*** مطالبی از جغرافیای قباد

در زیر عنوان «و من عجائب طبایع البلدان» عبارتی است مسجع در وصف بعضی شهرهای ایران كه هم از لحاظ نوع مطالب و هم از لحاظ سبك بیان و شیوه گفتار، مطالبی را به ذهن می‌آورد كه ابن الفقیه از كتابی نقل كرده بود كه با شاه آفرید نوه یزدگرد بوده و با اسارت او به دست عربها افتاده و زادان فرخ آن را به عربی ترجمه كرده بوده. گمان می‌رود ابن خردادبه این مطالب و شاید مطالب دیگری را هم از آن كتاب گرفته و چنانكه روش او بوده مانند دیگر مآخذ خود بدان اشاره نكرده است. و آنچه این گمان را تایید می‌كند گفته‌ای است جزء همین عبارات و در پایان آن بدین‌مضمون: «و قال قباد الملك اجود مملكتی فاكهة المدائن و سابور و ارّجان و الرّی و نهاوند و حلوان و ماسبذان «2»» یعنی خوش میوه‌ترین شهرهای كشور من مدائن و شاپور و ارّجان و ری و نهاوند و حلوان و ماسبذان است. این عبارت به همین شكل و با همین
______________________________
الغلق مفتاح مغلق طوله سبعة اذرع له اربعة عشر دندانكا، كلّ دندانك اكبر من دستج الهاون» (ص 598) مغلق در این عبارت باید به كلمه معلّق تصحیح شود به آنگونه كه در المسالك و الممالك ابن خردادبه آمده.
(1). كستبان به همین صورت یا به صورت كشتبان در عربی به كار رفته ولی به معنی انگشتانه و معرّب آن، نه به معنی دیگر ن، ك، رسائل الجاحظ للسنّدوبی، ص 242، و المنجد، در كشتبان.
(2). این عبارات در ص 170 با «و قالت الحكماء احسن الارض مخلوقة الرّی» آغاز می‌شود، و در ص 172 با گفته قباد الملك كه در متن نقل شده پایان می‌یابد.
ص: 192
ترتیب در همان قطعه‌ای كه ابن الفقیه از ترجمه زادان فرخ نقل كرده و مقدسی هم آن را در احسن التقاسیم آورده موجود است «1». و آنچه این گمان را بیشتر تائید می‌كند این است كه مطالب این نوشته در اوصاف شهرها كه مورد استفاده یعقوبی و مقدسی قرار گرفته همه از گفته قباد پادشاه ساسانی است تا آن حد كه در ترجمه فارسی كتاب احسن التقاسیم برای این بخش كه از آن نوشته نقل شده عنوان «جغرافیای گواذ» انتخاب شده كه هرچند این عنوان در متن عربی نیست ولی بی‌تناسب هم نیست «2». و عبارتی را هم كه ابن خردادبه نقل كرده چنانكه گذشت با عبارت قال قباد الملك آغاز می‌شود.

*** روایتی از دهقان فلوجه و پایان ناتمام كتاب‌

این كتاب یا به عبارت بهتر نسخه موجود از این كتاب با روایتی افسانه مانند از قول حمید پسر بهرام دهقان فلوجه پایین درباره شگفتیهای چهار شهر كه ناتمام مانده پایان می‌پذیرد «3». این روایت افسانه‌مانند ناتمام كه در پایان این كتاب درباره شگفتیهای چهار شهر آمده یاقوت تمام آن را درباره شگفتیهای هفت شهر او هم از قول دهقان فلوجه آورده و درباره آن گوید: روایت شده كه عمر از دهقان فلوجه از شگفتیهای كشورشان سئوال كرد و او در جواب گفت كه در بابل هفت شهر بود و در هر شهری یك شگفتی بود كه در دیگران نبود و آنها را یك‌یك برشمرده، و یاقوت در پایان آن گفته كه این حكایت چنانكه می‌بینی خارق العاده و دور از
______________________________
(1). این عبارت در كتاب مقدسی (احسن التقاسیم، ص 258) چنین آمده «و وجد (- قباد) شرّ الفواكه بالمدائن و سابور و ارّجان و الرّی و نهاوند و ماسبذان و حلوان.» كلمه شرّ در آغاز آن مسلما تحریفی از كلمه دیگری است كه شاید اكثر باشد (نسخه بدل آن در حاشیه‌اش ذكر شده كه با كلمه اكثر نزدیك است) چون این‌جاهائی كه ذكر شده همه از میوه‌خیزترین مناطق ایران بوده‌اند و در كتب دیگر هم به همین‌گونه وصف شده‌اند. در كتاب البلدان ابن فقیه بهترین میوه در این هفت شهر است.
(2). ترجمه فارسی احسن التقاسیم بخش 2، ص 371- 375.
(3). المسالك و الممالك، ص 182.
ص: 193
معهود است و من اگر آن را در كتب علما نیافته بودم آن را ذكر نمی‌كردم و جمیع اخبار ملتهای قدیمی مانند این هستند و خدا داناتر است «1».

*** نظری از اهل نظر

با توجه به آنچه گذشت خودبه‌خود این سؤال هم به ذهن خواهد رسید كه چگونه است كه در این كتاب ابن خردادبه با این كه غالب مطالب اصلی آن ریشه در مآخذ ایرانی و شاید هم فارسی داشته ولی در هیچ‌جای آن كتاب نامی از آن مآخذ نیست و حتی اشاره‌ای هم بدانها نشده؟ به‌جای پاسخ به این سؤال بهتر است آنچه را كه لوسترانج محقق سرشناس این رشته از دانش جغرافیائی اسلامی «2» در پایان مقدمه عالمانه خود بر كتاب‌The Lands of the Eastern Califate )سرزمین‌های خلافت شرقی) نوشته است در این‌جا نقل شود. وی در بیان علت این امر كه صفحات كتاب وی به سبب كثرت ارجاع به منابع مختلف بیش از حد معمول دارای زیرنویس شده، چیزی كه برای اهل تحقیق مطلوب ولی برای خواننده عادی ناخوش‌آیند است، گوید این بدان‌سبب است كه مؤلفان اسلامی اعم از عرب و ایرانی و ترك در انتحال یعنی نسبت دادن آثار دیگران به خود بی‌پروا هستند و به ندرت ممكن است مطالبی را كه از جائی یا كسی نقل می‌كنند به نام آن كس كه پیش از آنها به ذكر آن مطلب پرداخته، یا جائی‌كه آن مطلب را از آنجا نقل كرده‌اند اشاره كنند. و از این گذشته هر جغرافی‌نویس یا تاریخ‌نگار بر آنچه از دیگری گرفته و نام او را هم نبرده چیزهائی هم از خود افزوده و همه را یك كاسه كرده تا برای بیان یك رویداد تاریخی یا تعیین یك محل جغرافیائی كافی باشد «3» و همین امر باعث می‌شود كه پژوهشگری كه بخواهد به منابع اصلی اخبار دست یابد ناچار باید سیر تاریخ آنها را در مراجع مختلف دنبال كند.» و كتاب ابن خردادبه هم خارج از این روش كلی
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 449- 450 در كلمه بابل.
(2). شرح حالی از او را در جلد اول همین كتاب ص 237- 239 خواهید یافت.
(3). بلدان الخلافة الشرقیه، ص 39 زیرنویس 1.
ص: 194
نیست. در این كتاب هم هرچند نامی از هیچ اثر ایرانی یا فارسی برده نشده ولی چون نخستین كتابی است كه در این رشته در زبان عربی تالیف شده و هنوز همه مطالب آن به خورد زبان عربی نرفته است در آن علائم و آثار و نشانه‌های فراوانی می‌توان یافت كه جوینده را به منابع اصلی آن، اگرنه با اسم و رسم، بلكه تا حدی با نوع و كیفیت آنها رهنمون می‌شود و سیر تاریخی آنها را تا دورانهای خیلی قدیم‌تر نشان می‌دهد. و این چیزی است كه در گفتارهای آینده كتاب حاضر به خصوص در آن قسمت كه با تقسیمات كشوری و دیوانی همین سرزمین سورستان در دوران ساسانی و دوران انتقال ارتباط می‌یابد روشن‌تر بیان خواهد شد.

سنجشی بین این كتاب و آثار مشابه پس از آن تا قرن چهارم‌

در سخن از این‌كه آثار علمی و فرهنگی ایران پس از ترجمه و نقل به زبان عربی آن‌چنان به خورد زبان عربی رفت و نشانه‌های ایرانی و فارسی آن محو گردید كه حتی وجود چنان آثاری در ادبیات ساسانی هم بعدها مورد تردید قرار گرفت، در یكی از گفتارهای گذشته به این امر اشاره شده بود كه چون این تحول به تدریج صورت گرفته بنابراین برای تحقیق در این موضوع و راه یافتن به اصول فارسی و ایرانی برخی از منابع عربی اسلامی هرگاه به نخستین مولفات عربی در هررشته‌ای كه در عربی سابقه نداشته یا به منابعی نزدیك به آنها دسترسی باشد و آنها از این لحاظ مورد تحقیق قرار گیرند و مطالب آنها با مولفات بعدی در همان رشته مقایسه شوند می‌توان همراه با سیر تاریخی آن مطالب، از هنگامی كه آن آثار در مؤلّفات عربی راه یافته تا هنگامی كه به تدریج به خورد زبان عربی و شكل فارسی و ایرانی آن محو شده، به كیفیّت این تحول پی برد.
و چون كتاب «المسالك و الممالك» ابن خردادبه به عنوان نخستین تألیف عربی در این رشته از دانش جغرافیائی از این نظر مورد بررسی قرار گیرد و سیر مطالب آن در كتابهائی كه پس از آن در همین رشته به زبان عربی تالیف شده پی‌گیری شود چنین نتایجی به دست خواهد آمد:
ص: 195
ابن خردادبه كتاب خود را از سواد یعنی سورستان دوران ساسانی آغاز كرده و آنجا را مركز تقسیمات خود قرار داده و جهات چهارگانه را به شرحی كه دیدیم با آنجا سنجیده ولی نه به سبب آنكه آنجا در زمان او پایگاه خلافت و مركز دستگاهی بوده كه بر همه آن جهات فرمان می‌رانده و خود او هم در آن دستگاه مقام و منزلتی داشته، بلكه بدان‌سبب كه پادشاهان ایران آنجا را مركز قرار داده و دل ایران‌شهر خوانده‌اند «1».
در كتاب الخراج قدامه هم كه تاریخ تالیف آن را پس از كتاب ابن خردادبه می‌دانند «2» مركز تقسیم و سنجش جهات چهارگانه همچنان سواد یا سورستان باقی
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 5 «ثمّ ابتدئ بذكر السّواد إذ كانت ملوك الفرس تسمّیه دل ایران‌شهر ای قلب العراق.»
(2). در فهرستی كه لوسترانج در مقدمه كتاب خود «سرزمین‌های خلافت شرقی»The Lands of the Eastern Califateاز جغرافی‌نویسان اسلامی آورده قدامه را پس از ابن خردادبه كه وی را در آغاز این فهرست قرار داده ذكر كرده است. تاریخ تالیف كتاب ابن خردادبه را 250 هجری و تاریخ تالیف كتاب قدامه را 266 هجری نوشته است (بلدان الخلافة الشرقیة، ص 12) این دو تاریخ و همچنین تاریخ‌های دیگری را كه برای تالیف این‌قبیل كتاب‌ها در مآخذ آمده معمولا نباید به عنوان تاریخ قطعی، و بدون احتمال پس‌وپیش، پذیرفت. چون آنچه امروز به صورت كتاب چاپ شده و در دسترس است غالبا در اصل مجموعه یادداشت‌ها یا مستخرجاتی بوده است كه مؤلف آن‌كه وزیر یا دبیر یا مسئول دیوان بوده آنها را كه پیوسته مورد مراجعه او بوده‌اند همراه یا در دسترس داشته و گاهی چیزی بر آن می‌افزوده و یا چیزی از آن می‌كاسته، و چه بسا كه پس از مؤلفان به وسیله مراجعان دیگر نیز چیزی از آنها كاسته یا بر آنها افزوده شده باشد. كه گاه به استناد آنها تاریخ تالیف این كتابها چندین ده سال جلو یا عقب می‌رود چنان‌كه با همین معیارها تالیف كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه طبق تحقیقات دوگوی میان سالهای 234 تا 275 هجری قرار می‌گیرد و تاریخ تالیف كتاب قدامه را هم دوگوی براساس برخی قرائن كه در آن یافته احتمالا كمی پس از سال 316 هجری قرار داده (مقدمه دوگوی بر كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه ص 22 دیده شود).
به‌هرحال تاریخ تألیف این دو كتاب به هرگونه بیان شود. نشانه‌های بسیاری در كتاب قدامه هست كه نشان می‌دهد كتاب وی پس از كتاب ابن خردادبه تالیف شده و فاصله آن دو هم بسیار نیست. و قسمتی از مطالب آن دو هم تقریبا در یك روال است. شاید قدامه قسمتی از آن مطالب را از كتاب ابن خردادبه گرفته باشد و شاید هم وی از همان مآخذی استفاده كرده
ص: 196
مانده ولی تغییر مختصری در آن روی داده زیرا در این كتاب این امر نه به سبب آن است كه پادشاهان ایران آنجا را دل ایرانشهر خوانده‌اند، بلكه بدان‌سبب است كه عراق مركز مملكت اسلام است. ولی در آن این توضیح هم اضافه شده كه اگر در حال حاضر یعنی زمان مؤلف كتاب وضع چنین است یعنی سواد مركز مملكت اسلام است این بدان‌سبب است كه ایرانیان اینجا را مركز قرار داده بودند و آن را دل ایران‌شهر خوانده‌اند «1».
در كتاب البلدان یعقوبی كه آن را هم از لحاظ تاریخ تألیف بعد از كتاب قدامه قرار می‌دهند تغییر بیشتری روی داده و نشانه‌های ایرانی آن پوشیده‌تر گردیده.
در این‌جا هم هرچند مطالب كتاب همچنان با وصف عراق و بغداد آغاز شده است، ولی نه بدان‌سبب كه این‌جا دل ایران‌شهر بوده بدان‌گونه كه در كتابهای ابن خردادبه و قدامه آمده بلكه بدان‌سبب كه عراق وسط دنیا و ناف زمین و بغداد هم وسط عراق و شهر بنی هاشم و جائی است كه نیاكان مؤلف در امر ساختن آنجا دخالت داشته‌اند. «2» در این كتاب با این‌كه در این مورد سخنی از ایران و دل
______________________________
باشد كه پیش از او ابن خردادبه از آنها استفاده كرده بوده. چون قدامه هم خود دبیر و اهل دیوان بوده. ابن خردادبه با پدر قدامه آشنا بوده (دوگوی به نقل ازاغانی ج 19 ص 133) خود قدامه هم چنانكه از كتابش پیداست در دیوان خلافت به كار دبیری اشتغال داشته و دور نیست در همان زمان كه ابن خردادبه در دیوان و در نزد خلیفه‌شان و شوكتی هم‌سنگ وزیران داشته قدامه هم نوجوانی در همان دستگاه نخستین گام‌ها را در این حرفه برمی‌داشته است.
نوشته‌اند پدر قدامه مسیحی بوده و خود قدامه به دست خلیفه المكتفی كه از سال 289 تا 295 خلافت كرده مسلمان شده بوده.
آنچه از كتاب قدامه چاپ شده تكه‌های پراكنده‌ای است كه از آن كتاب مفصل به دست آمده و به همین‌سبب هم نام آن را «نبذ من كتاب الخراج و صنعة الكتابه» گذاشته‌اند یعنی قسمتهائی از كتاب خراج و حرفه دبیری.
(1). نبذ من كتاب الخراج و صنعة الكتابه- المسالك، ص 234 «ان قصبة مملكة الاسلام بلد العراق و هذا مع أنّه موجود هكذا فی الوقت فقد كانت الفرس تجریه علیه و تسمّیه دل ایران‌شهر ...»
(2). كتاب البلدان، ضمیمه الاعلاق النفسیة ص 134: و انّما ابتدأت بالعراق لانّها وسط الدّنیا و سرّة الارض و ذكرت بغداد لانّها وسط العراق و المدینة العظمی الّتی لیس لها نظیر ... و هی مع
ص: 197
ایران‌شهر نیست و به جای آن عراق و شهر بنی هاشم است، ولی باز در توصیف
______________________________
هذا مدینة بنی هاشم و دار ملكهم ... و لانّ سلفی كانوا القائمین بها، و احدهم تولّی امرها و لها الاسم المشهور و الذّكر الذّائع ...» این نیای یعقوبی كه در این‌جا بدان اشاره كرده است همان واضح اصفهانی است كه چون در دیوان خلافت به كار دبیری اشتغال داشته بیشتر با عنوان واضح كاتب خوانده می‌شده، و مولف این كتاب البلدان را هم غالبا نسبت به او ابن واضح یعقوبی می‌گویند. واضح در زمان منصور خلیفه عباسی كه شهر دار السلام را كه به بغداد شهرت یافت، می‌ساخت عهده‌دار ساختن بخشی از آن شهر هم بود و یكی دو محل از بغداد هم به نام او «واضح» معروف گردید. وی در سال 158 از سوی منصور به حكومت ارمنستان منصوب شد و تا پایان خلافت او در حكومت ارمنستان و آذربایجان باقی ماند.
سپس به حكومت مصر انتقال یافت. نوشته‌اند كه چون او در حكومت مصر ادریس بن عبد الله را كه به مصر گریخته بود به مغرب فرستاد و ادریس با غلبه بر فاس شان و شوكتی در آنجا یافت. هارون خلیفه عباسی واضح را كه به همدستی با او متهم ساخته بود بدین اتهام گردن زد و به دار آویخت.
یعقوبی مولف كتاب البلدان نامش احمد و نام پدرش اسحاق و بیشتر به ابن واضح یعقوبی معروف شده در ملحقات كتاب البلدان در یك جا نام او احمد بن واضح الاصفهانی آمده. (ص 314 البلدان ذیل الاعلاق النفسیه چاپ بریل 1982) وی در دوران جوانی در خدمت طاهریان خراسان بوده و تا سال 260 كار وی در ارمنستان و خراسان رونق داشته، پس از 260 به هند رفته و سپس عازم مصر شده و در نزد طولونیان شأن و اعتباری یافته و ظاهرا در همانجا هم یا در مغرب درگذشته است. وفات او را در مآخذ مختلف به اختلاف از 278 تا 292 نوشته‌اند. به جز این كتاب البلدان كتابهای دیگری هم از او در دست است كه مهمترین آنها كتاب تاریخ او است كه گذشته از اطلاعات تاریخی متضمن برخی اطلاعات جغرافیائی نیز هست و آن را هوتسماM .T .Houtsmaبا عنوان «تاریخ ابن واضح المعروف بالیعقوبی» در سال 1883 در لیدن به چاپ رسانیده و دیگر كتاب كوچك «مشاكلة الناس لزمانهم» است كه آن را هم آقای ویلیام میلواردWilliam Millwardدر سال 1962 در بیروت به چاپ رسانیده است.
آنچه از كتاب البلدان یعقوبی به این نام چاپ شده تمام این كتاب كه خیلی مفصل‌تر از این بوده نیست. این بخشهائی از آن است كه به دست آمده. در مقدمه ترجمه فارسی این كتاب از مرحوم دكتر محمد ابراهیم آیتی قسمتهای از میان رفته آن كتاب مربوط به بصره و عربستان مركزی و هند و چین و بیزانس و ارمنستان و عواصم ذكر شده (ص 15) و جای افتادگی هم در آغاز گفتار مربوط به بصره (ص 323 متن عربی چاپ دوگوی- و ص 102 ترجمه فارسی نشان داده شده است) این ترجمه در سال 1343 هجری خورشیدی به وسیله بنگاه ترجمه و نشر كتاب، به شماره 28 مجموعه ایران‌شناسی زیر نظر احسان یار شاطر در تهران به چاپ رسیده است.
ص: 198
عراق به وسط دنیا و ناف زمین اثر دانش ایرانی را در تعریف هیأت زمین براساس هفت كشور اوستائی كه ایران‌شهر در مركز آن قرار دارد می‌توان دید.
در كتاب الاعلاق النفیسه ابن رسته كه پس از البلدان یعقوبی تالیف شده تحول دیگری در این روش راه یافته. ابن رسته پس از بیان كلیاتی درباره زمین و هیأت آن، وصف شهرها و راهها را نه با عراق و بغداد بلكه با مكّه و آن را هم با این آیه شریفه «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...» آغاز كرده، ولی با این‌حال نام سواد و سورستان و دل ایران‌شهر هم بدانسان كه در نخستین كتابهای این رشته ذكر شده بود در این كتاب از میان نرفته بلكه از آنها با تفصیل بیشتر و عبارات روشن‌تری سخن رفته است ولی به گونه‌ای كه تحولی را در این رشته از كتاب‌های عربی نشان می‌دهد. بدین‌معنی كه ذكر این‌جاها دیگر نه به عنوان آغاز مطالب كتاب و نه همچون سرزمینی در مركز معموره كه باید سرزمین‌های دیگر را با نسبت بدان سنجید، بلكه در بخش مربوط به ایران وزیر عنوان صفة ایران‌شهر و السواد كه آن را پس از شرح تفصیلی مكه و مدینه و وصف دریاها آورده است «1». در این كتاب درباره سورستان (سواد- عراق) و تحولات تاریخی آن اطلاعات بیشتری می‌توان یافت كه به آنها در جای خود اشاره خواهد شد.
همین روش یعنی آغاز وصف شهرها و راهها با مكه معظمه پس از ابن رسته رویه معمول گردید.
در كتابهای جغرافیائی قرن چهارم هجری نه‌تنها از این دید بلكه از دیدهای
______________________________
(1). ابن رسته كه نامش را محمد و نام پدرش را عمر نوشته‌اند از مردم اصفهان بود كه در سال 290 هجری برای ادای فریضه حج به عربستان سفر كرد و در همین ایام بود كه وصف مشاهدات خود و همچنین اطلاعاتی را كه از مراجعه به اسناد و نوشته‌ها و از استفاده از گفته‌های دیگران درباره سرزمین‌ها و مردمان آنجاها به دست آورده بود در كتابی تالیف كرد و این همان است كه قسمتی از آن به نام الاعلاق النفیسة چاپ شده و در دسترس و مورد استفاده است. الاعلاق النفیسه كتاب بزرگی بوده كه آنچه در دست است جلد هفتم آن است كه آن را دوگوی تصحیح و چاپ كرده و با كتاب مختصر البلدان ابن واضح یعقوبی در سال 1892 در یك مجلد منتشر ساخته. این كتاب اخیرا به وسیله گاستو ویت به زبان فرانسه هم ترجمه شده و در سال 1955 با این عنوان:G .Wiet Les atours Preciauxدر قاهره چاپ و منتشر شد.
ص: 199
دیگری هم كه خواهد آمد تحول دیگری روی داد كه آثار كتاب‌های نخستین را در آنها هرچه ضعیف‌تر گردانید. استخری بلاد اسلام را به بیست اقلیم تقسیم كرده و گوید «به دیار عرب آغاز كردم و آنجا را یك اقلیم قرار دادم چون در آنجا كعبه و ام القری است» «1». و مقدسی نوشته است «به جزیرة العرب آغاز كردیم چون در آنجا بیت اللّه الحرام و مدینة النبی است، و از آنجا دین اسلام انتشار یافت «2». و ابن حوقل نیز طبق معمول گفته استخری را چنین تكرار كرده است «به دیار عرب آغاز كردم زیرا قبله در آنجا و مكه كه ام القری است در آنجا است «3».

*** استانها و تسوهای سواد (- عراق) در كتاب ابن خردادبه و پس از آن‌

نام 12 استان و 60 تسو بدان‌گونه كه در المسالك و الممالك آمده نمودار تقسیمات كشوری سواد در دوران ساسانی بوده است، كه چنانكه خواهد آمد ابن خردادبه آن را به احتمال زیاد از دیوان اصلی خراج كه در دستگاه خلافت حفظ می‌شده است نقل كرده، و به همین سبب تغییری كه تا زمان او در این سیاهه حاصل شده بود و آن را به 10 استان و چهل و هشت تسو رسانده بود در آن منعكس نیست. همین سیاهه با تغییری اندك در بعضی نام‌ها در كتاب الخراج و صنعة الكتابة قدامه هم تكرار گردیده ولی قدامه در كتاب خود این مطلب را هم اضافه كرده كه این صورت مربوط به گذشته و دوران ایرانیان است و در زمان او شماره استانهای سواد ده و شماره تسوهای آنجا چهل و هشت تسو بوده زیرا تا آن زمان دو استان و 12 تسو از صورت سابق كم شده بوده «4».
سیاهه‌ای هم كه ابن خردادبه از تسوها و شمار روستاها و خرمن جاهای هر
______________________________
(1). استخری، مسالك الممالك، ص 3
(2). مقدسی: احسن التقاسیم، ص 47.
(3). ابن حوقل: صورة الارض، ص 27.
(4). قدامة: نبذ من كتاب الخراج، ضمیمه المسالك و الممالك، ص 235.
ص: 200
تسو و مقدار و مبلغ خراج هریك از آنها ذكر كرده و در گفتار آینده با عنوان سیاهه دوم درباره آن سخن خواهد رفت، قدامه هم آن را در كتاب الخراج با تغییراتی اندك آورده ولی در آن یكی دو فرق قابل ملاحظه دیده می‌شود «1»؛ یكی این‌كه در سیاهه قدامه تنها به مبلغ خراج هرتسو از نقد و جنس اكتفا شده و از مطالب دیگر مانند شمار روستاها و خرمن جاها و مانند اینها در آن ذكری نیست، و دیگر این‌كه در سیاهه قدامه در پایان سیاهه خراج رقمی هم كه آن را صدقات بصره خوانده، و مراد از آن زكوة و وجوه شرعی زائد بر خراج بوده، به مبلغ شش میلیون درهم در سال به مبلغ جمع كل خراج افزوده شده كه این خود تحولی را در دیوان خراج نشان می‌دهد چه در كتاب ابن خردادبه نه چنین رقمی ذكر شده و نه هیچ رقمی به چنین عنوانی آمده است.
پس از كتابهای ابن خردادبه و قدامه دیگر این صورت‌ها را بدان كیفیت كه در این دو كتاب آمده در كتاب‌های بعدی نمی‌توان دید:
در كتاب الاعلاق النفیسه ابن رسته شماره استانها و تسوهای سواد همچنان دوازده استان و شصت تسو ذكر شده ولی در آن تنها به ذكر اجمالی همین عدد اكتفا شده و نامی از هیچ استان یا تسوئی برده نشده «2». در عوض چنانكه قبلا هم اشاره شد «3» مطلبی درباره هیت و عانات و جدا شدن آنها از تسوهای سواد و افزوده شدن آنها به تشكیلات مرزی ایران در زمان انوشروان در آن آمده كه می‌رساند هنوز مؤلفان جغرافیائی عربی از منابع اصلی خود در این رشته به كلی جدا نشده‌اند.
در كتاب البلدان یعقوبی، اصولا ذكری از شمار استان‌ها و تسوهای عراق نیست ولی نام این استانها و تسوها هم بكلی در این كتاب از میان نرفته بلكه جای‌جای به مناسبت‌هائی نامی از آنها را می‌توان در آن یافت. مانند آنچه در وصف بغداد پایتخت عباسیان در آن آمده كه آنجا در روزگار خسروان و
______________________________
(1). قدامة: نبذ من كتاب الخراج، ضمیمه، المسالك و الممالك ص 237- 239.
(2). ابن رسته: الاعلاق النفیسة، ص 107.
(3). در جلد اول همین كتاب، ص 239.
ص: 201
ایرانیان روستائی بوده از تسوی بادوریا «1». یا این‌كه حلوان با وجود آنكه در زمان او از كوره‌های جبل به شمار می‌رفته ولی خراج آن همچنان داخل تسوهای سواد باقی مانده بوده «2». یا این‌كه سوق اسد در غرب فرات از تسوی فلوجه به شمار می‌رفته و خراج كوفه داخل در تسوهای سواد بوده، تسوهائی كه نام آنها را هم ذكر كرده است. «3»

تحولی درخور ذكر

از مطالعه در سیر تاریخی این تحول در كتابهائی كه پس از كتاب ابن خردادبه در این رشته تالیف شده می‌توان این نكته را دریافت كه هرچند نام استان‌ها و تسوها كه ابن خردادبه نقل كرده در دیوان‌ها به شرحی كه خواهد آمد معمول و متداول بوده ولی در كتابهائی كه در این رشته از دانش جغرافیائی تالیف می‌شده به تدریج از میان رفته و موضوعهای قدیم هم مانند ذكر مسافات و خراج كه استخوان‌بندی نخستین كتاب‌های این رشته بوده كم‌كم جای خود را به موضوعهای دیگری داده است. این تغییر روش را در كتابهائی كه از قرن چهارم به بعد در این رشته تالیف شده به خوبی می‌توان دید. در این كتابها گاهی به مناسبتی ذكری از این استانها و تسوها رفته بدانسان كه در كتاب التنبیه و الاشراف مسعودی آمده «4». یا آنچه در معجم البلدان یاقوت در ذیل این نام‌ها ذكر شده است. و تنها در آنچه به خراج عراق بازمی‌گردد. از آن‌رو كه خراج آنجا تا قرنها همچنان براساس تقسیمات قدیم دیوانی بوده همان نامها و تقسیمات قدیم (استان و تسو) ذكر شده چنانكه در كتاب مقدسی دیده می‌شود. «5»
______________________________
(1). ابن الفقیه: البلدان، ص 235.
(2). ابن الفقیه: البلدان، ص 207.
(3). ابن الفقیه: البلدان، ص 309.
(4). در ذكر تغییر استانها و تسوهای سواد از 12 استان و 60 تسو ایام ساسانی به 10 استان و 48 تسو در دوران اسلامی- التنبیه و الاشراف ص 40.
(5). مقدسی با آنكه در وصف عراق و شهرها و نواحی آن از استانها و تسوهای آنجا نامی نمی‌برد ولی در ذكر آنجا گوید: تقسیمات عراق بر پایه تسو است كه شصت تسو می‌باشد بدین‌تفصیل:
كورة (- استان) حلوان پنج تسو. شادقباد هشت تسو. برماسیان سه تسو. به‌قباد بالا شش
ص: 202

تقسیم اقطار زمین و دگرگونیهای آن پس از كتاب ابن خردادبه‌

تقسیم اقطار زمین در كتاب ابن خردادبه و ذكر شهرها و تعیین مسافات آنها براساس چهار جهت اصلی یعنی شرق و غرب و شمال و جنوب و آن‌هم برپایه همان تقسیمات كشور ایران و قلمرو چهار اسپهبدنشین است با همان تعبیرها و نامهای فارسی آنها، و جاهائی هم كه خارج از محدوده ایران در آن كتاب آمده همه جزء همان تقسیمات ذكر شده چنانكه در جای خود به تفصیل گذشت. «1»
در كتاب قدامه هم هرچند در بیان شهرها و راهها اساس كار همان جهات چهارگانه است ولی در آن كتاب از این لحاظ دو تحول دیده می‌شود یكی اینكه گذشته از آن جهات چهارگانه تقسیم اقطار زمین به اقلیمها هم، چنانكه در كتابهای دوره‌های بعد معمول شده، در این كتاب جائی یافته و وصف دریاها و كوهها و رودها كم‌وبیش بر همین اساس اقلیمها صورت گرفته است «2». و دیگر این است كه در این كتاب برای بیان شهرها و مسافتها و خراجها هرچند اساس تقسیمها همان جهات چهارگانه است ولی نه با نامهای فارسی و نه با ذكری از قلمرو اسپهبدان چنانكه در كتاب ابن خردادبه آمده، بلكه آنچه را قدامه در این بخش آورده زیر عنوان «فی مملكة الاسلام و اعمالها و ارتفاعها» یاد كرده، و آنچه هم كه در كتاب ابن خردادبه با عنوان مملكت ذكر شده در كتاب قدامه
______________________________
تسو. بهقباد میانه چهار تسو. اردشیر بابكان پنج تسو. شاد شادپور چهار تسو. شادبهمن چهار تسو. استان بالا (- العال) چهار تسو. بهقباد پائین پنج تسو. شادهرمز هفت تسو. نهروانات پنج تسو. (احسن التقاسیم ص 123).
(1). در كتاب ابن خردادبه تنها در مقدمه آن و آن‌هم خیلی به اجمال از تقسیم هریك از ربع شمالی و جنوبی كره زمین به هفت اقلیم سخن رفته ولی در متن كتاب نامی از اقلیم نیست.
(2). المسالك و الممالك، ص 23. در این بخش از كتاب قدامه كه زیر عنوان «من الباب الثانی من المنزلة السادسة فی قسمة المعمور من الارض» افتادگیهائی هست كه موجب نارسائی مطالب آن شده، در این بخش تنها نام شش اقلیم را می‌توان یافت كه با اوصافی كه از آنها در ماخذ دیگر آمده فرقهائی دارد كه درخور بررسی است.
ص: 203
مملكت اسلام گردیده است.
در البلدان یعقوبی هم همین جهات چهارگانه اساس تقسیمات قرار گرفته ولی نه بدان عنوان كه در كتاب ابن خردادبه آمده بلكه براساسی كه معمولا اقطار زمین را بدان تقسیم می‌كرده‌اند. یعقوبی در این بخش تفسیری هم برای دو اصطلاحی كه در كتاب ابن خردادبه برای دو جهت شمال و جنوب به صورت تیمن و جربی آمده ذكر كرده است. او تیمن را مطلع ستاره سهیل و جربی را ستاره جدی و هر دو را از اصطلاحات آمارگران شمرده است. «1»
درباره نسخه موجود از كتاب البلدان یعقوبی كه با عنوان مختصر كتاب البلدان به چاپ رسیده و در دسترس است این مطلب هم گفتنی است كه در این كتاب، هم افتادگی هست، و هم جابه‌جائی مطالب. نارسائیها و نابسامانیهای موجود در این نسخه را می‌توان با دقت در جاهائی كه ذیل هریك از جهات چهارگانه در این كتاب آمده و مقایسه آنها با آنچه در كتابهای ابن خردادبه و قدامه و ابن رسته ذیل همین عنوانها ذكر شده تشخیص داد.
ابن رسته تقسیمات كلی مطالب كتاب خود «الاعلاق النفیسه» را براساس اقلیمهای هفت‌گانه قرار داده و صورت كاملی از آنها را زیر عنوان «ذكر الاقالیم السبعة و اسماء مدنها المشهورة «2» ذكر كرده است. این اقلیمها همه از شرق به غرب كشیده شده از دوردستهای چین آغاز شده و در دریای مغرب پایان می‌یابند. این گونه تقسیم‌بندی به گفته یاقوت اصطلاح اهل هیأت و نجوم بوده، گونه دیگری از تقسیم كه به گفته او بیشتر مورد عمل دبیران دیوان بوده همان است كه از ابو ریحان بیرونی نقل كرده و آن براساس هفت دائره مماس بوده كه اقلیم ایران‌شهر در وسط و شش اقلیم دیگر پیرامون آن فرض می‌شده‌اند. و صورت آن
______________________________
(1). البلدان، ص 268، فلنذكر الان سائر البلدان و المسافات ... حسب ما تقسم علیه اقطار الارض بین المشرق و المغرب و مهبّ الجنوب و هو القبلة و هو مطلع السهیل الذی یسمیه الحسّاب التیمن و مهب الشمال و هو كرسی بنات نعش الذی تسمیه الحسّاب الجدیّ.
(2). الاعلاق النفیسه، ص 96- 98.
ص: 204
را یاقوت در معجم البلدان آورده «1» و در همین كتاب هم در گفتار ایران‌شهر و دل ایران‌شهر توضیح بیشتری درباره آن آمد. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌2 204 تقسیم اقطار زمین و دگرگونیهای آن پس از كتاب ابن خردادبه ..... ص : 202
ن رسته چهار جهت اصلی یعنی شرق و غرب و شمال و جنوب را هم آورده ولی نه برای تقسیمات كلی مطالب كتاب خود چنانكه در كتابهای ابن خردادبه و قدامه آمده، بلكه زیر عنوان «صفة ایرانشهر و السواد» و برای تقسیمات آنجا، و چون وی این جهات چهارگانه را با همان نامهای فارسی قدیم و برپایه ضوابطی كه در علم هیات و نجوم برای تحدید علمی هریك از آن جهات مورد عمل بوده است وصف كرده و آن‌هم به صورتی كه حكایت از آن دارد كه از یك نوشته ایرانی قدیم در آن راه یافته است از این‌رو در گفتار گذشته توضیح بیشتری درباره آن آمد و نوشته ابن رسته با نوشته بندهشن در همین زمینه سنجیده شد.

نظری كلّی بر سیر تاریخی كتابهای جغرافیائی پس از كتاب المسالك و الممالك‌

در پایان این گفتار برای درك بهتر تحولی كه از قرن چهارم هجری به بعد در روش كتابهای جغرافیائی عربی روی داده و بیش از پیش آن را از روش كتاب المسالك و الممالك ابن خردادبه و پیروانش دور گردانیده، بی‌مورد نیست كه به این نوشته لوسترانج هم توجه شود. لوسترانج صفت مشترك چهار مؤلفی را كه پیش از استخری بوده‌اند یعنی ابن خردادبه و قدامه و یعقوبی و ابن رسته و در این گفتار هم مكرر نام آنها برده شده است این را می‌داند كه همه آنها به وصف راهها و ایستگاههای برید اهتمام زیاد داشته‌اند و استخوان‌بندی كتابهای آنها را همین «المسالك» یعنی راهها تشكیل می‌داده و به همین‌سبب هم هست كه كمبودها و افتادگی‌هائی را كه در نسخه‌های موجود در هریك از آن كتابها وجود دارد می‌توان با مراجعه به آن سه كتاب دیگر اصلاح كرد و آنها را از این لحاظ مكمّل یكدیگر شمرد. ولی مولفان قرنهای بعد كه در مقدمه آنها باید استخری و ابن حوقل و مقدسی را قرار داد هرچند كتابهای
______________________________
(1). وصف این اقلیمها را در باب دوم از مقدمه معجم البلدان زیر عنوان «فی ذكر الاقالیم السبعة و اشتقاقها و الاختلاف فی كیفیتها» ج 1/ ص 25- 36) خواهید یافت.
ص: 205
جامع‌تر و پرمایه‌تری را در این رشته از دانش جغرافیائی به وجود آوردند و با در پیش گرفتن روشهائی مستقیم هراقلیمی از اقلیمهای سرزمین اسلامی را به خوبی وصف كردند، ولی آن اهتمامی را كه مولفان قرن سوم به مسئله راهها نشان می‌دادند دیگر بدان‌صورت در آنها نمی‌توان دید مگر به صورت فرعی و جنبی هرچند از ذكر راههای هراقلیمی هم فروگذار نكرده‌اند. «1»» در توضیح این نوشته لوسترانج و با توجه به آنچه تاكنون درباره كتاب ابن خردادبه و پیروانش در این زمینه گذشت می‌توان این مطلب را هم افزود كه چون كتابهای ابن خردادبه و پیروانش بیشتر مبتنی بر راهنامه‌ها و ثبت‌های مالیاتی قدیم موجود در دیوانهای رسمی برید و خراج بوده‌اند از این‌رو این زمینه‌ها در آنها نمایان‌تر بوده و به مرور زمان كم‌رنگ‌تر شده تا در مولفات بعدی كه اثر كمی از آنها باقی مانده است.
______________________________
(1). بلدان الخلافة الشرقیة، ص 27 و 28.
ص: 207